جبهه فرهنگي مكتب عاشورا
سازمان زنان انقلاب اسلامي منطقه 20
صفحه ها
آمار وبلاگ
تعداد بازديد ها : 374548
تعداد نوشته ها : 1066
تعداد نظرات : 45



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره وبلاگ
آیا می دانیددلیل اینکه شما الان با آرامش و امنیت کامل ،این متن ها رومیخونید از جان گذشتگی هزاران شهیداست ؟ این ابر مردان را فراموش نکنیم . . . شادی روح حضرت امام(ره) و 15000شهیدولایت مدار استان فارس ** صلوات** شماره واتساپ: 09399195776


هموطنان مبارز و انقلابيم، ولايت فقيه استمرار راه انبياست. اسلام پس از گذشت سالها بار ديگر جاني دوباره گرفته است. قلب اسلام ولايت فقيه است پس ولايت فقيه را بايد سالم نگه داريم تا اسلام جانش سلامت باشد.

شهيد بخش الله ميرزايي

خاطره: با يه موتور درب و داغون مي يومد كميته.سر و كله اش كه پيدا ميشد بچه ها تيكه بارش مي كردند- آقاي بروجردي! پاركينگ ماشين هاي ضد گلوله اون طرفه ، برو اونجا پاركش كن- حاجي ! حيفه اينو سوار ميشي ها! ميدوني بهش خط بيفته چي ميشه؟!- حاجي بده ببرمش روش چادر بكشم تا آفتاب نخوره ، حيفهبروجردي هم كم نمي آورد،موتور رو داد به اين آخري و گفت:بارك الله! ببر چادر بكش روش ، فقط مواظب باشيا ، ما همين يه وسيله رو داريم ...شهيد محمد بروجردي

1392/11/8 7:51
(0) نظر


همگي به ريسمان خدا چنگ بزنيد كه سعادت شما در اين كار است.

شهيد ميرابراهيم موسوي حبيبي

خاطره: يك آينه كوچك خريديم،يك حلقه هزار توماني و يك انگشتر سه هزار توماني به اصرار مادرشان،و سراغ چيز ديگري نرفتيم و اين شد خريد من!اما ناصر هر كاري كرديم نيامد گفت:من خريدي ندارم كت و شلوار كه هيچ وقت نمي پوشم.حلقه كه دستم نمي كنم.پس ديگر خريدي نداريم!!!ولي ما دست بردار نبوديم،با برادرم رفتيم برايش يك بلوز و شلوار و يك پليور خريدم،چيزهايي كه ميدانستم مي پوشد.!!!شهيد ناصر كاظمي

1392/11/8 7:49
(0) نظر


همگيتان را به اطاعت از فرماندهي كل قوا و ولايت فقيه سفارش ميكنم.

شهيد عباس قلي تمنا لو

خاطره: علي توي چشمهايش نگاه مي كرد. برايش تعريف مي كرد. خواب ديده بود حضرت زهرا با دو تا كوزه ي پر از گل آمده خانه شان.يكي از كوزه ها را به مادر داده ، با يك نگاه عجيب ، مثل اين كه بخواهد دل داريش بدهد.اشك هاي مصطفي(ردائي پور) مي ريخت روي صورتش. هر وقت اسم حضرت زهرا مي آمد همين طور گريه مي كرد. گفت دسته گلي كه حضرت به مادر دادن، مال من بود ، اون يكي مال علي.من ديگه مال اين دنيا نيستم.»

1392/11/8 7:47
(0) نظر


هستند كسانى كه با زبان گرم و شيطانى خود، سعى دارند شما را از صحنه خارج كنند و شما را نسبت به انقلاب و مسائل انقلاب، بى تفاوت كنند؛ مراقب باشيد.

شهيد محمدجواد ذاكرى راد

خاطره: خودش جوهر آورد و انگشتم را زد روي كاغذ. مي دانست كه برايم سخت است از پيشم برود.مدام مي گفت : «مامان از ته دلت راضي باش ! خب؟ »آخر از ته دل راضي ام كرد و رفت.دانش آموز شهيد محمد رضا رمضاني شهري

1392/11/8 7:46
(0) نظر


هرگز نماز را ترك نكنيد و براي نماز بهانه نياوريد.

شهيد صمد شفقي

خاطره: جلوي مادر با ادب مي نشست و مي گفت:- من رو بيشتر دوست داري يا خدا رو؟مادر: خب معلومه! خدا رو- امام حسين عليه السلام رو بيشتر دوست داري يا خدا رو ؟مادر: امام حسين عليه السلام رو هم براي خدا مي خوام- پس راضي هستي كه من شهيد بشم. فداي امام حسين عليه السلام بشم؟!اينجوري مادرش رو راضي كرد و رفت ... رفت و فداي امام حسين عليه السلام شد

1392/11/8 7:44
(0) نظر


هرگز دشمنان بين شما تفرقه نيندازند و شما را از روحانيّت متعهّد جدا نكنند، كه اگر چنين كردند روز بدبختي مسلمانان و روز جشن ابرقدرتها است.

شهيد حسين پوردماوند

خاطره: چند تا بسيجي داخل جيپ بودند كه يهو شيميايي زدند.همه ماسكهاشون رو در اوردند و زدند روي صورتاشون.يكي از بچه ها ماسك نداشت، همه ي بچه ها ماسكها رو در اوردند و انداختن روي زمين.هيچكي حاضر نبود ماسك بزنه,بالاخره يكي ، بقيه رو قانع كرد... لحظاتي بعد سرفه هاي شديدش شروع شد.دوستاش از زير ماسك هاشون نگاش مي كردندزار زار گريه مي كردند و ناله سر مي دادند ...

1392/11/8 7:42
(0) نظر


هرگاه در نماز حضور قلب نداشتيد بعد از آن يك صفحه قرآن بخوانيد.

شهيد سيد محمدحسن بني سعيد

خاطره: بچه ها هم دست بكار شدند و شب نشده كار سنگر فرماندهي را تمام كردند، اتفاقا همان موقع هم محمود از جلسه قرارگاه برگشت، رفت و سنگر را ديد ، وقتي از داخل سنگر بيرون آمد گفت: اينجا كه ناقصه ، با تعجب گفتم: كجاش ناقصه گفت: برو نگاه كن مي بيني، رفتم و چهار چشمي همه ي چيز ها را نگاه كردم، هر چه كه لازمه ي يك سنگر فرماندهي است آنجا بود ، برگشتم و گفتم: به نظر من كه نقصي نداره ، رفت و از داخل ماشين قابي بيرون آورد و به من داد؛ توي تاريكي شب به دقت نگاه كردم، ديدم عكس حضرت امام است، دوزاري ام جا افتاد كه نقص چيست ، محمود گفت: سنگر فرماندهي كه عكس امام نداشته باشد، ناقص است.شهيد محمود كاوه

1392/11/8 7:40
(0) نظر


هر نعمتي شكري دارد و شكر نعمت اسلام عزيز به فرموده اماممان ، وفادار ماندن به آن و وفاداري به رهبري و مقام شامخ ولايت فقيه و اولي الامر مي باشد .

شهيد مهدي حصيريان

خاطره: نصف شب پشم پشم را نمي ديد؛سوار تانك ، وسط دشت. كنار برجك نشسته بودم . ديدم يكي پياده مي آيد. به تانك ها نزديك مي شد، سمت دور مي شد. سمت ما هم آمد دستش را دور پايم حلقه كرد. پايم را بوسيد . گفت « به خدا سپرده متون » گفتم « حاج حسين ؟» گفت « هيس ! اسم نيار.» رفت طرف تانك بعدي.شهيد خرازي

1392/11/8 7:38
(0) نظر


هر مسلمان واقعى اول بايد به كتاب آسماني اش قرآن، عمل كند و بعد به اعمال ديگر بپردازد.

شهيد صفر على رضايى

خاطره: آخرين سفر او به جبهه مصادف با عمليات والفجر 9 در ارتفاعات سليمانيه عراق بود . محمدرضا كه عاشق وصال حضرت حق بود شهادت خود را پيش بيني كرده بود. در وصيتنامه اش به تاريخ 18/12/64 و تنها 5 روز قبل از شهادتش مي نويسد. «حالا كه وصيتنامه ام را مي خوانيد، ديگر دربين شما نيستم، خدايم مرا به مهمانيش فراخوانده و من هم با تمام وجود و چشمي باز و آغوشي بازتر از هميشه دعوتش را پذيرفتم و با گامهاي استوار قدم در اين راه نهادم، اميد است كه با انتخاب اين راه و اين هدف مقدس وظيفه اي را كه بردوشم بود ادا كرده باشم .»دانش آموز شهيد محمد رضا فتح آبادي

1392/11/8 7:36
(0) نظر


هر كس كه بخواهد در اين راه قدم بردارد بايد خودسازي بكند، و در مقابل سختيها و رنجها و فشارها ايستادگي كند. البته كسي مي تواند تحمل اين سختيها را بكند كه هدف خود را مشخص، و عقيده و معنويت او فقط در راه خدا باشد، و در اين راه ايمان خود را نسبت به هدفش قوي سازد.

شهيد علي محمدي

خاطره: شهيد صياد شيرازي بعد از خوردن چايي ، يه قند اضافه آورد.وقتي سرباز اومد استكانهاي خالي رو ببره ، قند رو بهش داد و گفت:اين قند رو برگردون! حواست باشه توي سيني نذاري كه تَر بشه ها!!!

1392/11/8 7:34
(0) نظر



هر كس سرلوحه كار و عملش را خدا قرار دهد، و هيچ دوستي هم نداشته باشد، بداند كه خدا ياور اوست. و اگر شما يك قدم برداريد خداوند ده قدم برمي دارد. پس همه براي خداوند هستيم.

شهيد محمود اسماعيلي بميزي

خاطره: وقتي مجروحان ما را همراه با اسراي زخمي به اورژانس و پست امداد مي بردند و هر دو در حال خونريزي بودند و وضع وخيمي داشتند، بسيار پيش مي آمد كه برادران مجروح، با امدادگران بحث مي كردند كه اول زخم اسير را ببندند، بعد به سراغ ايشان بيايند.

1392/11/7 12:2
(3) نظر
X