جبهه فرهنگي مكتب عاشورا
سازمان زنان انقلاب اسلامي منطقه 20
صفحه ها
آمار وبلاگ
تعداد بازديد ها : 372683
تعداد نوشته ها : 1066
تعداد نظرات : 45



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره وبلاگ
آیا می دانیددلیل اینکه شما الان با آرامش و امنیت کامل ،این متن ها رومیخونید از جان گذشتگی هزاران شهیداست ؟ این ابر مردان را فراموش نکنیم . . . شادی روح حضرت امام(ره) و 15000شهیدولایت مدار استان فارس ** صلوات** شماره واتساپ: 09399195776

بنام خدا
 يا ايها الذين امنوه اتبعو اما انزل اليكم من ربكم ولا تتبعوا من دونه اولياء قليلا ما تذكرون اى اهل ايمان از آنچه خدا بسوى شما فرستاد پيروى كنيد و پيرو دستورهاى غير او نباشد و جز خدا را بدوستى مى‌گيريد اما اندك مردمى بدين پند متذكر مى گردند. چند خط وصيتى مى نويسم و به اميد راضى بودن خدايى كه به ماجان داد و نويد خوشبختى در دو عالم عطا كرد خداى مهربان، خدايى كه بايد از هيبتش همچون امامان و پيغمبران ترسيد كه حسين (ع) فرمودند كه ترس از خدا نه بعنوان بيم از او يا بخاطر طلب نعمات او بلكه به خاطر يكتايى و حقى كه به گردن ما دارد و غيره
1393/3/21 12:59
(0) نظر
1)حاج احمد متوسليان در مريوان و پاوه، هر عملياتي كه انجام داد با خون دل بود، او بني صدر را تهديد كرد كه تو در خواب هم مريوان را نمي‌بيني.» بني صدر هم گفت: تو در حدي نيستي كه با من صحبت كني و كار به جايي رسيد كه بني صدر گفت با هلي كوپتر وارد مريوان مي‌شود. حاج احمد گفته بود و به نيروها آماده باش داده بود كه هلي كوپتر بني صدر را بزنيد و حتي به او فرصت پياده شدن ندهيد. حاج احمد، شناخت كاملي نسبت به بني‌صدر داشت كه منافق ملعوني است، بني صدر جرأت آمدن به مريوان را پيدا نكرد اما حاج احمد را تحريم نيرويي و تسهيلاتي كرد و حاج احمد با كمترين و ضعيف‌‌ترين امكانات در پاوه و مريوان عمليات مي‌كرد تا جايي كه ضد انقلاب گفته بود: «ما از دست بچه‌هاي حاج احمد عاصي شده‌ايم.
1393/3/3 11:42
(0) نظر
پرسپوليس هورا


مجموعه داستاني "تركش‌هاي ولگرد" به بيان اتفاقات طنزگونه دوران جنگ تحميلي و دفاع مقدس پرداخته است. داستان زير يكي از نمونه‌هاي آن است.


شهر فاو تازه فتح شده بود و سربازان دشمن گروه گروه تسليم مي‌شدند. من و دوستم "علي فرشباف"، از يك هفته قبل از عمليات با هم حرف نمي‌زديم. شايد علتش برايتان عجيب و غريب باشد؛ سر تيم‌هاي فوتبال استقلال و پرسپوليس دعوايمان شده بود! من استقلالي بودم و علي پرسپوليسي.


يك هفته قبل از عمليات، طبق معمول در سنگر داشتيم با هم كركري مي‌خوانديم و از تيم‌هاي مورد علاقه‌مان حمايت مي‌كرديم كه بحثمان جدي شد. علي زد به پررويي و يك نفس گفت: «شيش، شيش، شيش تايي‌هاش » .


منظور او يادآوري بازي‌اي بود كه پرسپوليس شش تا گل به استقلال زد. من هم كم آوردم و به مربيان پرسپوليس بد و بيراه گفتم. بعد هم با هم قهر كرديم و سرسنگين شديم.


حالا دلم پيش علي مانده بود. از شب قبل و پس از عمليات، علي را نديده بودم. دلم هزار راه رفته بود. هي فكر مي كردم نكند شهيد يا اسير شده يا نكند بدجوري مجروح شده باشد. اگر چيزيش شده بود جواب ننه و بابايش را چي مي‌دادم؟


يواش يواش داشت گريه‌ام مي‌گرفت.

توي سنگر قمبرك زده بودم و دلم داشت هزار راه مي‌رفت كه يك هو ديدم بچه‌ها بيرون سنگر هرهر مي‌خندند و هياهو مي‌كنند. زدم بيرون و اشك‌هايم را پاك كردم.


يك هو شنيدم عده‌اي دورتر از ما، با فارسي لهجه دار شعار مي‌دهند: « پرسپوليس هورا، استقلال سوراخ »


سرم را چرخاندم به طرف صدا. باورم نمي‌شد. ده‌ها اسير عراقي، پابرهنه و شعارگويان به طرفمان مي‌آمدند. پيشاپيش آنان، علي سوار شانه‌هاي يك درجه‌دار سبيل كلفت عراقي بود و يك پرچم سرخ را تكان مي‌داد و عراقي‌ها هم به دستور او شعار مي‌دادند: « پرسپوليس هورا، استقلال سوراخ »


باور كنيد بار اول و آخر عمرم بود كه به اين شعار، حسابي از ته دل خنديدم و شاد شدم! دويدم به استقبال. علي با ديدن من، از قلمدوش درجه‌دار عراقي پريد پايين و بغلم كرد. تندتند صورتش را بوسيدم. علي هم صورتم را بوسيد و خنده كنان گفت: « مي‌بيني اكبر، حتي عراقي‌ها هم طرفدار پرسپوليس هستند »


هر دو غش غش خنديديم. عراقي‌ها كه نمي‌دانستند دارند چه شعاري مي‌دهند، با ترس و لرز همچنان فرياد مي زدند: « پرسپوليس هورا، استقلال سوراخ ».

1393/1/3 9:43
(0) نظر
هفت سين دل..

-".دوكوهـــــــه..."سين " ندارداما

ساختمانهايش ، سحرگاهاني را به خاطر دارد كه رزمندگان ،

با نواي دلنيشن مناجات نورايي همــدوش ِستارگان ، همپاي فرشتگان و در كنــــار ِماه ،

با خدا سخن ميگفتند..

-" فكـــــــــه " سين ندارد اما !

سجده هاي ' بسيجياني را به خاطر دارد كه با سربندهاي سبز و سرخ ،

سرهايشان را به خدا سپردند و با نداي" اعرلله جمجمتك " به ديدار معشوق شتافتند .

-"شـــــــــرهاني " سين ندارد اما !

سنگرهايش ' زخم ِ تن ِ شقايق هايي را به خاطر دارد كه در كربلاي خميني(ره)

با رمــــز " يازينب"" هر آنچه داشتند تقديم ِ حضـــرتِ ارباب نمودند..

-" كانال كميــــــــــــل " سين ندارد اما !

سكوي پرواز ِلب تشنگاني شد ، كه مقتل شان يادآور كربلاست..

-"طلائيــــــــــــــــه " سين ندارد اما !

سه راه ' شهادتش گــواه ِ رشادت ِمرداني ست كه سبكبـــــــــــال ، تا عرش ِ اعــــلا ،

پرستــــو شدند...

_" ارونـــــــــــد " سين ندارد اما !

ساحل خونينش ، غواصاني را به خاطر دارد كه در شبهاي عمليات ، از سيم خادار ِ نـَفــس،

گــذشتند و دل ، به درياي بيكران ِ عشق و عرفان زدند..

-"شلمچــــــــــــه " سين ندارد اما !

سرداران بي نام و نشـاني را به خاطر دارد كــــــــه همچون مادرشان زهـــرا.س.

فدايي ولايت شـــــــــــدند و گمنــــــام ماندند.. 

1392/12/29 0:41
(0) نظر


نام  :محمود

نام خانوادگى  :وحيدنيا
نام پدر :عبداله
تاريخ‌تولد  :09/01/1338
ش.ش   :12
محل‌صدورشناسنامه   :جهرم
 تاريخ شهادت  :29/12/64
نوع حادثه  :حوادث‌مربوطبه‌جنگ‌تحميلى
شرح حادثه  :حوادث ناشى ازدرگيرى مستقيم بادشمن-توسطدشمن‌درجبهه
ادامه مطلب....
1392/11/1 11:25
(0) نظر


نام  :عبدالحميد

نام خانوادگى  :مرحمتى
نام پدر :عباس
تاريخ‌تولد  :16/04/1337
ش.ش   :159
محل‌صدورشناسنامه   :كازرون
 تاريخ شهادت  :18/02/61
نوع حادثه  :حوادث‌مربوطبه‌جنگ‌تحميلى
شرح حادثه  :حوادث ناشى ازدرگيرى مستقيم بادشمن-توسطدشمن‌درجبهه
ادامه مطلب....
1392/10/30 11:11
(0) نظر




شهيد به سال 1338 درشيراز متولد شد تحصيلات خود را در شيراز شروع كرد سال چهارم دبيرستان به فسا آمدند تا اخذ مدرك ديپلم تحصيلات خود را سپري مي كند دردوران انقلاب فعاليت مي نمود تااينكه انقلاب پيروز شدوبراي حفظ امنيت جامعه به مهاباد رفته و توسط مزدوران آمريكايي واشرار بدرجه شهادت نائل گرديد .
1392/10/24 13:11
(0) نظر


زياد خدا را ياد كنيد، چرا كه به ياد خدا بودن موجب آرامش دلها و صفاي باطن است.

شهيد عليرضا نوري

خاطره: يك روز استاد توي كلاس درس گفت: تمام عضله هاي بدن از مغز دستور مي گيرند. اگر ارتباط مغز با اعضاي بدن قطع شود ، حركت و فعاليت آنها مختل مي شود و اگر هم واكنش داشته باشند ، غير ارادي و نامنظم است. يكي از دانشجويان كه سن بيشتري نسبت به بقيه داشت و همواره خاموش بود ، بلند شد و گفت: ببخشيد استاد! وقتي تركشِ توپ سرِ رفيقِ من را از زير چشم هايش برد ، زبانش تا يك دقيقه الله اكبر مي گفت!

1392/10/22 12:41
(0) نظر


از شما مي خواهم كه در مرحله اوّل خود را بسازيد و بعد ديگران را. شهيدمجتبي كاظمي

خاطره:افسر رده بالاي ارتش عراق بود. بيست روز پيش اسير شده بود. با هيچ كدام از فرماندها حرف نميزد. وقتي حسن آمد، تمام اطلاعاتي را كه مي خواستيم دو ساعته گرفت. بچه هاي به شوخي مي گفتند « جادوش كردي ؟» فقط لبخند مي زد. مي گفت « به فطرتش برگشت.»شهيد حسن باقري

1392/10/14 7:15
(0) نظر

سردار شهيد محمد هادي آسماني

درسال 1340 درشهرستان شيراز و در خانواده اي متدين ومذهبي كودكي پا به عرصه وجود گذاشت كه او را محمد هادي ناميدند. وي دوران كودكي را در اين شهر و در جوار بارگاه ملكوتي شاه چراغ (ع) گذراند

1392/9/19 13:7
(0) نظر
X