ياد خدا دلها را آرامش
ميدهد.
شهيد جواد وزين
خاطره: گفتم: «كجا برادر؟»گفت: «با برادر فلاني
كار دارم.»گفتم:
«لطفاً سلاحتون را تحويل بهيد»گفت: «الله اكبر!»گفتم: «يعني چي؟»گفت: «ما مسلح به الله اكبريم.» بعد هم زير زيركي خنديد.
هميشه در كارهاى اسلام شركت كنيد. و هميشه به ياد خدا باشيد.
شهيد عيدمحمد نجاري
خاطره: وقتي دكتر تير خورد ، همه
ي بچه ها آمدندديدنش. باور نمي كردند. مي گفتند دكتر رويين تن است. تصرف دارد روي گلوله
ها. مسيرشان را عوض مي كند. از اين حرف ها . دكتر وقتي شنيد ، خيلي خنديد.خاطره اي از زندگي
شهيد مصطفي چمران
مردم، گوش كنيد، مگر نه اين كه خدا خود در قرآن وعده مى دهد كه ما ضامن حفظ و نگهدارى قرآن و اسلام هستيم.
شهيد غلام نامنى
خاطره: جنگ كه شروع شد عليرضا 17 سالش بود. دلش مي خواست برود جبهه ولي به
خاطر سن كمش نميذاشتن.به
هر زحمتي بود مخفيانه رفت جبهه. توي منطقه كاراي عجيبي انجام مي داد، ادوات جنگي اختراع
مي كرد.يه
چيزي ساخته بود به نام تيربار آرپي جي، با اين دستگاه مي تونستند پشت سر هم تعدادي
آر پي جي شليك كنند.اونقدر
خوش فكر بود كه با اون سن كمش شد فرمانده تخريب. توي 24 سالگي هم در حال خنثي كردن
يه مين پودر شد...رفت پيش معشوقش ...خاطره اي از زندگي سردار شهيد عليرضا عاصمي.
ما همه مى گوييم كه پيرو
قرآن هستيم و قرآن كه كلام خداست را قبول داريم.
شهيد محمدجواد وفانيا
خاطره: چند ماه زندگي مشترك كرده بودم . شش ماه هم هرچه خواستگار آمده بود ،رد كرده بودم. نمي خواستم قبول كنم . مصطفي را هم اول رد كردم. پيغام داده بود كه « امام گفته اند با همسرهاي شهدا ازدواج كنيد. » قبول نكردم. گفتم«تا مراسم سال بايد صبر كنيد.»گفته بود« شما سيديد. مي خواهم داماد حضرت زهرا بشم.» ديگر حرفي نزدم.شهيد ردائي پور