جبهه فرهنگي مكتب عاشورا
سازمان زنان انقلاب اسلامي منطقه 20
صفحه ها
آمار وبلاگ
تعداد بازديد ها : 373067
تعداد نوشته ها : 1066
تعداد نظرات : 45



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره وبلاگ
آیا می دانیددلیل اینکه شما الان با آرامش و امنیت کامل ،این متن ها رومیخونید از جان گذشتگی هزاران شهیداست ؟ این ابر مردان را فراموش نکنیم . . . شادی روح حضرت امام(ره) و 15000شهیدولایت مدار استان فارس ** صلوات** شماره واتساپ: 09399195776

فرمانده محترم سپاه فجراستان فارس سردارغيب پرور درجلسه عمومي با كاركنان سپاه فجر مورخه 24/1/90 قبل از برپايي اجلاسيه بزرگ شهداء دراستان فارس از كمك گرفتن ايشان از شهداء در برپايي اجلاسيه اين طور نقل فرمودند: دربرخي هماهنگي هاي مراسم كه با مشكل روبرو شده بودم هر بار به شهداء متوسل شدم كه كمك كردندتا اينكه در مراحل  پاياني كه با مشكل روبرو شدم نيّت كردم  به گلزارشهداء بروم و به تربت اولين سيّد شهيد كه رسيدم به ايشان متوسل شوم به همين منظور به گلزار شهداء رفتم با تربت شهيد بزرگوار سيّدكوچك موسوي روبرو شدم نشستم وازايشان خواستم تا مشكلات راحل نمايد كه  بلافاصله  بعد از بازگشت از گلزار شهداء مشكلات برطرف شد.

1392/11/19 9:7
(2) نظر


حاج علي  در سفري كه اواخر سال 1390 به زيارت مقتل شهداء جنگ تحميلي رفته بودند  با ديدن عكس همرزم شهيدش از آن بزرگوار اين گونه نقل كردند .

در جزيره مجنون بدليل استفاده گسترده عراق از بمب شيميايي آمار مجروحين وشهداء زياد بود وما به جاي آمبولانس از اتوبوس هاي كه صندلي آنها را برداشته بوديم براي اين كار استفاده مي كرديم و بدون  لحظه اي وقفه به انتقال مجروحين و شهداء مشغول بوديم و شهيد موسوي چون از نظر جسمي قوي تري از ما بود بيشتر تلاش مي كرد، همان جا بود كه شيميايي شد. اين بزرگوار قوي ، پرتوان وخستگي ناپذير بود بطوري كه چندين نفر همزمان او را مي گرفتيم تا كمرش را به خاك بزنيم اما موفق نمي شديم. به ياد دارم در اواخر عمر شريفش كه با تعدادي از همكاران به عيادتش رفته بوديم همانطور كه دربسترخوابيده بود به من اشاره كرد كنارش رفتم ايشان گفت اي كاش سلامتي خود را براي چند روز به دست مي آوردم تا مثل گذشته باهم به يك ماموريت برويم گفتم انشاءا... همين طور خواهد شد ايشان در جوابم گفتند نه ديگر فرصتي نيست بايد آماده رفتن باشم.

1392/11/19 8:59
(1) نظر

بسم الله الرّحمن الرّحيم


وصيّت نامه

اينجانب سيّدكوچك موسوي فرزند سيّد حسين به شماره شناسنامه 685 متولّد جعفرآباد  بيضاء عضو رسمي  سپاه پاسداران وصيّت نامه خودم را با  شهادت به يگانگي خداوند يكتا و شهادت به رسالت حضرت محّمد(ص) وشهادت به جانشيني و امامت بر حقّ حضرت علي (ع)  شروع مي كنم . ازروزي كه راهي جبهه شدم تا اتمام جنگ چندين بار وصيّت نامه را به اميد شهادت نوشتم.  ولي اين بار با دفعات قبل فرق مي كند . چون جنگ تمام شده و من شهيد نشده ام و در حال حاضر در منزل زمين گير و بستري هستم و نمي توانم در جمع دوستانم باشم . خدا را شكر مي كنم، حتماً در اين هم حكمتي هست و اميدوارم خداوند  به حّق حضرت محّمد وآل محّمد (ص) افتخارشهادت را نصيبم بكندخدا را شكر مي كنم  كه فرصت داد تا عمرم را در سپاه و دركنار شهداء و در راه دفاع از اسلام بگذرانم. انشاءالله كه مورد قبول درگاه حضرت حق تعالي قرار گرفته باشد هرگز پشيمان نيستم و اگر خداوند به من تواني دوباره بدهد اين بار بيشتر از قبل تلاش مي كنم تا من را بپذيرد. از هر كسي كه مرا مي شناسد و حقّي بر گردنم دارد مي خواهم كه حلالم كنند .

شما را به چند كار مهم سفارش مي كنم :

 * از ولايت فقيه حضرت آيت الله خامنه اي حمايت كنيد وگوش به فرمانش باشيد تا در قيامت شرمنده حضرت علي (ع) نشويد.

* امام خميني (ره )و شهداء را فراموش نكنيد كه حق بزرگي برگردن ما دارند. 

* مسجد ها را خالي نگذاريد و نماز را به جماعت بخوانيد و شركت در مراسم دعاها را فراموش نكنيد


* خواهرم حجابت رابه احترام فاطمه زهراء(س)وحفظ خون شهداء وعاقبت بخيري رعايت كن.

*  به همديگر سر بزنيد و از حال و روز همديگر بي خبر نباشيد و تا جائي كه مي توانيد به همديگر كمك كنيد.

والسلام عليكم ورحمه اله وبركاته

سيّد كوچك موسوي  24/1/69

1392/11/19 8:57
(0) نظر


بر كسي پوشيده نيست كه آنچه امروز بر امت اسلاميمان در ايران و عراق و لبنان و افغانستان و باقي مناطق جهان مي گذرد چيزي نيست جز حلقه هايي از زنجير نبردي كه يكسوي آنرا استكبار جهاني و نيروهاي مزدور وابسته و سوي ديگر آنرا امت اسلامي تشكيل مي دهد .

جناياتي كه رژيم بعث عراق و حكام استكبار جهاني مرتكب مي شوند، ايمان ما را در حقانيت مسئله مان بيشتر و درستي راهمان را روشنتر و اصرار و عزم ما را در تحقق اهدافمان مستحكمتر مي كند. راهي كه با خونهاي پاك علماء و مجاهدين اسلام و انقلابيون قهرمان هموار گشته است بي شك به پيروزي خواهد انجاميد. خدايا ما را از لشكريان خود قرار بده كه همواره پيروز و رستگار است، بار الها تو را شكر مي گويم كه سعادت جبهه رفتن را عنايت نمودي تا بتوانم براي ياري دينت بپا خيزم و از آن دفاع كنم و راه شهدا را كه همان راه پيامبران و ائمه بوده، برگزينم و سلاحي را كه از آنان بر زمين افتاده برگيرم و راهشان را ادامه دهم .
1392/11/13 12:33
(0) نظر



شهيد محمد جواد متقي پيشه فرزند محمد حسين در سال45 در خانواده اي پر از صميميت و اخلاص ، مهربان و آبرومند در شهرستان ني ريز قدم به عرصه وجود نهاد . وي دوره ابتدايي را در دبستان فرهمندي ني ريز سپري كرد و پس از گذشت پنج سال وارد مدرسه راهنمايي ولي عصر ني ريز گرديد. اين دوران سه ساله براي او اغاز شكفتن و بالندگي بود چرا كه مقارن با سال اول راهنمايي او انقلاب شكوهمند اسلامي به گل نشست و او شاهد سقوط اختاپوس 2500 ساله شاهنشاهي بود. دوران چهارساله تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان شهيد بهشتي ني ريز به پايان رسانيد و همچنين دوره دو ساله تربيت معلم را نيز در مركز تربيت معلم شهيد مدني ني ريز سپري كرد. وي با شروع انقلاب از شركت در مجامع ديني و قرائت قرآن و تمرينهاي ورزشي و برنامه هاي مذهبي غافل نبود و رضايت خدا را بر هر كس و هر چيز ديگر ترجيح مي داد. لذا به هنگام تجاوز رژيم بعثي عراق به جمهوري اسلامي سر از پا نشناخته و به نداي حسين زمانش لبيك گفت و راهي ديار نور گرديد.

ادامه مطلب.....

1392/11/13 12:30
(0) نظر


يك سفارش دارم به دوستان و همكلاسي هايم، و اينكه همه كارهايتان فقط براي رضاي خدا باشد. در همه حال، چه راه رفتن، چه درس خواندن، چه صحبت كردن به ياد خدا باشيد.

شهيد مهدي مهدي زاده

خاطره: توي سنگري، ده پانزده متري من بود. داشتيم آتش مي ريختيم؛ صدايم زد. رفتم توي سنگرش، ديدم گلوله خورده. با چفيه زخمش را بستم و خبر دادم تا ببرندش عقب. موقع رفتن گفت: «اسلحه ام اينجاست. تا هوا روشن بشه يه بار از سنگر من تيراندازي كن، يك بار از سنگر خودت كه عراقي ها نفهمند سنگر من خالي شده.»

1392/11/8 8:39
(0) نظر


هيچ شرافتي بالاتر از تسليم بودن در مقابل خدا نيست.

شهيد محمد كمالي

خاطره: خوابيده بود. بحث مي كرديم. اين قدر داد و فرياد كرديم كه از خواب پريد . « چيه ؟ چي شده ؟» گفتم« اين مي گه واسه چي خاك ريز نزدي برامون.» گفت« خب چرا نزدي؟» گفتم « آقا جون ! وسط روز روز كه نمي شه خاك ريز زد.» بلند شد، نشست .« روز و شب نداره. پاشو بريم، بينم مي شده خاك ريز بزني و نزده اي.»شهيد خرازي

1392/11/8 8:5
(0) نظر


هنوز نداي ( هل من ناصر ينصرني ) حسين(عليه السلام) از كنار فرات به گوش ميرسد.

شهيد علي اكبر گنابادي

خاطره: دلم راضي نميشد برود. گفتم : «اگر بروي شيرم را حلالت نمي كنم.»گفت : «قبول! يعني راضي هستي من توي خيابان تصادف كنم و بميرم ولي در جبهه شهيد نشوم؟! اصلا اگر نگذاري بروم شكايتت را پيش حضرت زينب (سلام الله عليها) ميكنم. مگر خون من از خون علي اكبر و علي اصغر امام حسين رنگين تر است؟»مي دانستم حريفش نميشوم. گفتم : «برو ، خدا به همراهت...»دانش آموز شهيد محمد رضا شمس الدين

1392/11/8 8:3
(0) نظر


هموطنان مبارز و انقلابيم، ولايت فقيه استمرار راه انبياست. اسلام پس از گذشت سالها بار ديگر جاني دوباره گرفته است. قلب اسلام ولايت فقيه است پس ولايت فقيه را بايد سالم نگه داريم تا اسلام جانش سلامت باشد.

شهيد بخش الله ميرزايي

خاطره: با يه موتور درب و داغون مي يومد كميته.سر و كله اش كه پيدا ميشد بچه ها تيكه بارش مي كردند- آقاي بروجردي! پاركينگ ماشين هاي ضد گلوله اون طرفه ، برو اونجا پاركش كن- حاجي ! حيفه اينو سوار ميشي ها! ميدوني بهش خط بيفته چي ميشه؟!- حاجي بده ببرمش روش چادر بكشم تا آفتاب نخوره ، حيفهبروجردي هم كم نمي آورد،موتور رو داد به اين آخري و گفت:بارك الله! ببر چادر بكش روش ، فقط مواظب باشيا ، ما همين يه وسيله رو داريم ...شهيد محمد بروجردي

1392/11/8 7:51
(0) نظر


همگي به ريسمان خدا چنگ بزنيد كه سعادت شما در اين كار است.

شهيد ميرابراهيم موسوي حبيبي

خاطره: يك آينه كوچك خريديم،يك حلقه هزار توماني و يك انگشتر سه هزار توماني به اصرار مادرشان،و سراغ چيز ديگري نرفتيم و اين شد خريد من!اما ناصر هر كاري كرديم نيامد گفت:من خريدي ندارم كت و شلوار كه هيچ وقت نمي پوشم.حلقه كه دستم نمي كنم.پس ديگر خريدي نداريم!!!ولي ما دست بردار نبوديم،با برادرم رفتيم برايش يك بلوز و شلوار و يك پليور خريدم،چيزهايي كه ميدانستم مي پوشد.!!!شهيد ناصر كاظمي

1392/11/8 7:49
(0) نظر
X