فرمانده محترم سپاه فجراستان فارس سردارغيب پرور درجلسه عمومي با كاركنان سپاه فجر مورخه 24/1/90 قبل از برپايي اجلاسيه بزرگ شهداء دراستان فارس از كمك گرفتن ايشان از شهداء در برپايي اجلاسيه اين طور نقل فرمودند: دربرخي هماهنگي هاي مراسم كه با مشكل روبرو شده بودم هر بار به شهداء متوسل شدم كه كمك كردندتا اينكه در مراحل پاياني كه با مشكل روبرو شدم نيّت كردم به گلزارشهداء بروم و به تربت اولين سيّد شهيد كه رسيدم به ايشان متوسل شوم به همين منظور به گلزار شهداء رفتم با تربت شهيد بزرگوار سيّدكوچك موسوي روبرو شدم نشستم وازايشان خواستم تا مشكلات راحل نمايد كه بلافاصله بعد از بازگشت از گلزار شهداء مشكلات برطرف شد.
حاج علي در سفري كه اواخر سال 1390 به زيارت مقتل شهداء جنگ تحميلي رفته بودند با ديدن عكس همرزم شهيدش از آن بزرگوار اين گونه نقل كردند .
در جزيره مجنون بدليل استفاده گسترده عراق از بمب شيميايي آمار مجروحين وشهداء زياد بود وما به جاي آمبولانس از اتوبوس هاي كه صندلي آنها را برداشته بوديم براي اين كار استفاده مي كرديم و بدون لحظه اي وقفه به انتقال مجروحين و شهداء مشغول بوديم و شهيد موسوي چون از نظر جسمي قوي تري از ما بود بيشتر تلاش مي كرد، همان جا بود كه شيميايي شد. اين بزرگوار قوي ، پرتوان وخستگي ناپذير بود بطوري كه چندين نفر همزمان او را مي گرفتيم تا كمرش را به خاك بزنيم اما موفق نمي شديم. به ياد دارم در اواخر عمر شريفش كه با تعدادي از همكاران به عيادتش رفته بوديم همانطور كه دربسترخوابيده بود به من اشاره كرد كنارش رفتم ايشان گفت اي كاش سلامتي خود را براي چند روز به دست مي آوردم تا مثل گذشته باهم به يك ماموريت برويم گفتم انشاءا... همين طور خواهد شد ايشان در جوابم گفتند نه ديگر فرصتي نيست بايد آماده رفتن باشم.
بسم الله الرّحمن الرّحيم
وصيّت نامه
اينجانب سيّدكوچك موسوي فرزند سيّد حسين به شماره شناسنامه 685 متولّد جعفرآباد بيضاء عضو رسمي سپاه پاسداران وصيّت نامه خودم را با شهادت به يگانگي خداوند يكتا و شهادت به رسالت حضرت محّمد(ص) وشهادت به جانشيني و امامت بر حقّ حضرت علي (ع) شروع مي كنم . ازروزي كه راهي جبهه شدم تا اتمام جنگ چندين بار وصيّت نامه را به اميد شهادت نوشتم. ولي اين بار با دفعات قبل فرق مي كند . چون جنگ تمام شده و من شهيد نشده ام و در حال حاضر در منزل زمين گير و بستري هستم و نمي توانم در جمع دوستانم باشم . خدا را شكر مي كنم، حتماً در اين هم حكمتي هست و اميدوارم خداوند به حّق حضرت محّمد وآل محّمد (ص) افتخارشهادت را نصيبم بكندخدا را شكر مي كنم كه فرصت داد تا عمرم را در سپاه و دركنار شهداء و در راه دفاع از اسلام بگذرانم. انشاءالله كه مورد قبول درگاه حضرت حق تعالي قرار گرفته باشد هرگز پشيمان نيستم و اگر خداوند به من تواني دوباره بدهد اين بار بيشتر از قبل تلاش مي كنم تا من را بپذيرد. از هر كسي كه مرا مي شناسد و حقّي بر گردنم دارد مي خواهم كه حلالم كنند .
شما را به چند كار مهم سفارش مي كنم :
* از ولايت فقيه حضرت آيت الله خامنه اي حمايت كنيد وگوش به فرمانش باشيد تا در قيامت شرمنده حضرت علي (ع) نشويد.
* امام خميني (ره )و شهداء را فراموش نكنيد كه حق بزرگي برگردن ما دارند.
* مسجد ها را خالي نگذاريد و نماز را به جماعت بخوانيد و شركت در مراسم دعاها
را فراموش نكنيد
* خواهرم حجابت رابه احترام فاطمه زهراء(س)وحفظ خون شهداء وعاقبت بخيري رعايت كن.
* به همديگر سر بزنيد و از حال و روز همديگر بي خبر نباشيد و تا جائي كه مي توانيد به همديگر كمك كنيد.
والسلام عليكم ورحمه اله وبركاته
سيّد كوچك موسوي 24/1/69
شبعمليات بود .حاج اسماعيل حق گو به علي مسگري گفت:ببين تيربارچي چه ذكري ميگه كه اينطور استوار جلوي تيرو تركش ايستاده و اصلا ترسي به دلش راه نميده .
نزديك تير باچي شد و ديد داره با خودش زمزمه ميكنه :دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ پلنگ صورتي!)
معلوم بود اين آدم قبلا ذكرشو گفته كه در مقابل دشمن اين گونه ،شادمانه مرگ رو به بازي گرفته
منبع: طنز جبهه