جبهه فرهنگي مكتب عاشورا
سازمان زنان انقلاب اسلامي منطقه 20
صفحه ها
آمار وبلاگ
تعداد بازديد ها : 374441
تعداد نوشته ها : 1066
تعداد نظرات : 45



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره وبلاگ
آیا می دانیددلیل اینکه شما الان با آرامش و امنیت کامل ،این متن ها رومیخونید از جان گذشتگی هزاران شهیداست ؟ این ابر مردان را فراموش نکنیم . . . شادی روح حضرت امام(ره) و 15000شهیدولایت مدار استان فارس ** صلوات** شماره واتساپ: 09399195776


اين حركت اسلامي مردم ايران به رهبري امام خميني حركتي است عاشقانه و آگاهانه.

شهيد مجيد ساوه دربندي

خاطره:مربي كه به ما آموزش تاكتيك مي داد، خيلي سخت گير بود و بچه ها سعي مي كردند به نحوي از زير بار آموزش شانه خالي كنند. اما مربي براي اينكه خيال همه را راحت كند گفت: «بچه ها همانطور كه مي بينيد سر من مثلثي شكل است؟ براي همين هم كسي نمي تواند كلاه سرم بگذارد. پس مثل بچه هاي خوب بنشينيد و كارتان را انجام بدهيد و كلك نزنيد.»

1392/10/17 9:35
(0) نظر

اين پيام و سفارش را با صداي بلند به گوش منافقان و دشمنان خدا برسانيد و بگوييد: اي ابرقدرتها! اي مستكبران! و اي منافقان ضد دين! اين ملت ديگر زير بار ذلت شما نمي رود. مرگ و نابودي شما نزديك است. شهيد پرويز حيدري

خاطره: برا سركشي بچه ها به سنگرها سر ميزد.داشتيم صبحونه مي خورديم.مي دونستم چند روز است كه چيزي نخورده.اونقدر ضعيف شده بود كه وقتي كنار سنگر ايستاد ، پاهاش مي لرزيد.بهش گفتم: حاجي جون ! بيا يه چيزي بخورنگام كرد و گفت: خدا رزق دنيا رو روي من بسته،من ديگه از دنيا سهم غذا ندارم.اين رو گفت و از سنگر رفت بيرون.ساعتي نگذشته بود كه خبر شهادتش رو شنيدم...خاطره اي از زندگي شهيد محمد ابراهيم همت

1392/10/16 12:55
(0) نظر

اين انقلاب را كه نتيجه انقلاب در وجود تك تك ايرانيان است پاس داريد و از آن غافل نباشيد.

شهيدمجيد پوركرمان

خاطره: درس ترموديناميك ما با يك استاد سخت گير بود. آخر ترم نمره ش از امتحان شد هفده و نيم و از جزوه چهار . همان جزوه را بعدا چاپ كردند. در مقدمه اش نوشته بود «اين كتاب در حقيقت جزوه ي مصطفي چمران است در درس ترموديناميك.»خاطره اي از زندگي شهيد مصطفي چمران

1392/10/16 12:54
(0) نظر

اين انقلاب را پاس داريد و از آن غافل نباشيد و وجود خود را با اين انقلاب پيوندي تنگاتنگ بزنيد، و اين كانون تحولات اسلامي و انساني را رها نكنيد و از نور فروزان و زندگي بخش آن آب حيات بجوييد.

شهيد مجيد پوركرمان

خاطره: شب عمليات خيبر بود. داشتيم بچه ها را براي رفتن به خط آماده مي كرديم. حاجي هم دور بچه ها مي گشت و پا به پاي ما كار مي كرد.درگيري شروع شده بود. آتش عراقي ها روي منطقه بود. هر چي مي گفتيم «حاجي! شما برگردين عقب يا حداقل برين توي سنگر.» مگر راضي مي شد؟ از آن طرف، شلوغي منطقه بود و از اين طرف، دل نگراني ما براي حاجي.دور تا دورش حلقه زده بودند. اين جوري يك سنگر درست كرده بودند براي او. حالا خيال همه راحت تر بود. وقتي فهميد بچه ها براي حفظ او چه نقشه اي كشيده اند، بالاخره تسليم شد. چند متر آن طرف تر، چند تا نفربر بود. رفت پشت آن هاشهيد همت

1392/10/16 12:51
(0) نظر

اين امام است كه با رهبريت قاطعانه خود توانست ايراني وابسته را به ايراني مستقل مبدل كند.

شهيد سعيد باروح

خاطره: مي خواست برگرده جبهه.بهش گفتم: پسرم! تو به اندازه ي سنّت خدمت كردي بذار اونايي برن جبهه كه نرفته اند.چيزي نگفت و ساكت يه گوشه نشست.وقت نماز كه شد ، جانمازم رو انداختم كه نماز بخونم.ديدم اومد و جانمازم رو جمع كردخواستم بهش اعتراض كنم كه گفت:اين همه بي نماز هست!اجازه بديد كمي هم بي نمازا ، نماز بخونند.ديگه حرفي برا گفتن نداشتم.خيلي زيبا ، بجا و سنجيده جواب حرف بي منطقي من رو داد.

1392/10/16 12:50
(0) نظر

ايمان ها با يكديگر فرق دارند و هر يك در مقابل خداوند يك نوع ارزش دارند، كه به يكي پاداش و به ديگري كيفر تعلق مي گيرد. بعضي ها فقط در جايي ايمان دارند كه به نفعشان هست! و بعضي ديگرش رزمندگان كه حاضرند جان خود را در راه ايمانشان و در راه خدايشان بدهند. شهيد مهدي دهقان مرد

خاطره: سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه آقاي « فخر الدين حجازي » آمده بودند منطقه براي ديدار رزمندگان. ايشان در سخناني خطاب به بسيجيان و از روي ارادت و اخلاصي كه داشتند گفتند : من بند كفش شما بسيجيان هستم!يكي از برادران نفهميدم خواب بود يا عبارت را درست متوجه نشد . از آن ته مجلس با صداي بلند و رسا در تأييد و پشتيباني از اين جمله تكبير گفت . جمعيت هم با تمام توان الله اكبر گفتند و بند كفش بودن او را تأييد كردند!

1392/10/16 12:49
(0) نظر

ايمان ژرف ترين پيوندهاست و فراتر از حسب و نسب و خون و نژاد مي نشيند. ايمان بهشت گمشده وجود است.شهيد سيد مرتضي آويني

خاطره: همه پتو ها را انداخته بوديم رويش ، اما دندان هايش باز هم بهم مي خورد . تب كرده بود . نمي دانستيم چه كار كنيم . خودمان هم سردمان شده بود . دق دلمان را سر صادق خالي كرديم . حسابي دعوايش كرديم كه چرا گذاشت برود بيرون . بيچاره زد زير گريه مي گفت : فكر كردم ميره براي نماز شب وضو بگيره ، چه مي دانستم توي سوز و سرما ميره مي شينه درس مي خونه ؟

1392/10/16 12:47
(0) نظر

اي ملت ايران، هرگز فريب منافقين و روشنفكران غرب زده و شرق زده را نخوريد و روحانيت را حامي باشيد. شهيد حسين پورصالح

خاطره: داشتم براين نماز ظهر وضو مي گرفتم، دست ي به شانه ام زد. سلام و عليك كرديم. نگاهي به آسمان كردو گفت« علي ! حيفه تا موقعي كه جنگه شهيد نشيم. معلوم نيست بعد از جنگ وضع چي بشه. بايد يه كاري بكنيم . » گفتم «مثلا چي كار كنيم؟» گفت « دوتا كار ؛ اول خلوص،دوم سعي و تلاش .»شهيد حسن باقري

1392/10/16 12:46
(0) نظر

اي ملّت مسلمان ايران، بدانيد كه اگر حركتتان حركت غيرخدايي شود و از مسير حق جدا شود شكست خواهيد خورد. شهيد محمود قائني

خاطره: داشت منطقه را براي مقدم پور، فرمان ده جديد ، توضيح مي داد. مثل هميشه راست ايستاده بود روي خاك ريز. حدادي هم همراهشان بود. سه نفر بودند؛ سه تا خمپاره رفت طرفشان. اولي پانزده متري . دومي هفت متري وسومي پشت پاي دكتر ، روي خاكريز. ديدم هرسه نفرشان افتادند. پريديم بالاي خاك ريز . تركش خمپاره خورده بود به سينه ي حدادي ، صورت مقدم پور و پشت دكتر...دكتر چمران هم آسماني شد ...!

1392/10/16 12:45
(0) نظر

اي مردم، رهبرتان را مانند نگيني در برگيريد و لحظه اي از او غافل نشويد. شهيدسيد محسن برقع رضوي

خاطره: از جبهه برگشته بودتا اومد خونه هادى پريد بغلش و گفت:اِه ، بابايى هنوز صدام شما رو نكشته؟يهو دلم ريختاما عبداللّه خنديد...حجه الاسلام شهيد عبدالله ميثمي

1392/10/16 12:44
(0) نظر

اي مردم، بدانيد كه بايد كارهايمان فقط براي جلب رضاي خداوند بزرگ باشد و بس، نه براي مصلحت خود و گروهي خاص و يا براي به دست آوردن سمت و يا رياست. شهيد عباس زنديه

خاطره: زمان شاه بود.داشتيم با هم تو خيابون قدم مي زديم.يه خانم بي حجاب داشت جلومون راه مي رفت.فاطمه رفت جلو و بدون هيچ مقدمه اي ازش پرسيد:«ببخشيد خانم،اسم شما چيه؟»خانم با تعجب جواب داد:«زهرا،چطور مگه؟»فاطمه خنديد و گفت:«هم اسميم»بعد گفت:«ميدوني چرا روي ماشين ها چادر مي كشن؟»خانم كه هاج و واج مونده بود گفت:«لابد چون صاحباشون مي خوان سرما و گرما و گردو غبار و اينجوري چيزا به ماشينشون آسيب نزنه.»فاطمه گفت:«آفرين!من و تو هم بنده خدا هستيم و خدا به خاطر علاقه ش به ما،يه پوششي بهمون داده تا با اون از نگاه هاي نكبت بار بعضيا حفظ بشيم و آسيبي نبينيم.خصوصا اينكه هم نام حضرت فاطمه(س) هم هستيم... بعدها كه دوباره اون خانم رو ديدم،محجبه شده بود.»(شهيده فاطمه جعفريان)

1392/10/16 12:43
(0) نظر
X