من راهي را كه انتخاب
كرده ام ان شاء الله راه همه انبياي خداوند و راه همه معصومين مي باشد. بهترين راه،
راه خداوند است.
شهيد جعفرعلي چگيني
خاطره: توي خرمشهر محمد حسين و دوستش هر دو با هم مجروح
شده بودند.از
بيمارستان كه مرخص شدند، برگشتند خط مقدم. فرمانده گفت بايد به خانه هايتان برگرديد. اشك
توي چشمان حسين حلقه زده بود.به فرمانده گفت من به شما ثابت مي كنم كه مي توانم به خط بروم و
لياقت آن را دارم. شهيد
فهميده
من براي احياي دين خدا
و براي بقاي جمهوري اسلامي ايران كه آغازگر حكومت اسلامي ان شاءالله در جهان است رهسپار
جبهه شدم.
شهيد مهرداد خداوندي
خاطره: دستم رو كشيد برد پشت نخل ها.گفتم «همونجا نمى تونستى
بگى؟...»دستام رو گرفت،بغض كرده بود.يواش گفت «نه حاج آقا... تو رو به خدا... شما تعبير
خواب بلدى؟»گفتم «آخه...»پريد وسط حرفم و گفت:«ديشب خواب حضرت زهرا رو ديدم... منو
دعوت كرد خونشون...»اشكاش سرازير شدگفت: «من مى دونم، تو اين عمليات شهيد مى شم...»
مگر نه اينكه ما سر تا
پاي وجودمان نيازمند عنايات الهي است پس چرا از دعا غافليم.
شهيد مسعود خداداي حسين آبادي
خاطره: خيلي دلم ميخواست برويم سينما. رفتيم. دم در سينما گفت : «من همين جا مي مانم ، تو
برو فيلمت را تماشا كن»پرسيدم : «تو چرا نمي آيي؟» گفت : « دوست ندارم فيلم هايي را ببينم
كه در آنها بي حجابي و گناه هست»دانش آموز شهيد محمد علي ترك احمدي
مردم اميد كه حاكميت
ا... و قرآن را در سرتاسر جهان بر قرار سازيم.
شهيد احمد دل آرا
خاطره: به نامه هايي كه برايش
مي آمد حسودي مي كرديم . همه مان ، حسودي شايد نه ، غبطه . از بس طولاني بودند . شهيد
كه شد وسايلش را كه جمع مي كرديم تازه فهميديم جواب مسئله هاي رياضي را برايش مي فرستادند.
مانفسي هم كه مي كشيم
اگر براي خدا نباشد گناه است.
شهيد عبدالحميد حسيني
خاطره: رضايت نامه را گذاشت جلوي مادرش.چه امضا بكني، چه امضا
نكني من مي رم! اما اگه امضا نكني من خيالم راحت نيست، شايد هم جنازه ام پيدا نشه.در دل مادر آشوبي به
پا شد، رضايت نامه را امضا كرد. پسر از شدت شوق سر به سر مادرش گذاشت.جنازه ام رو كه آوردند،
يه وقت خودت رو گم نكني؛ بي هوش نشي ها، چادرت رو هم محكم بگير!