جبهه فرهنگي مكتب عاشورا
سازمان زنان انقلاب اسلامي منطقه 20
صفحه ها
آمار وبلاگ
تعداد بازديد ها : 375670
تعداد نوشته ها : 1066
تعداد نظرات : 45



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره وبلاگ
آیا می دانیددلیل اینکه شما الان با آرامش و امنیت کامل ،این متن ها رومیخونید از جان گذشتگی هزاران شهیداست ؟ این ابر مردان را فراموش نکنیم . . . شادی روح حضرت امام(ره) و 15000شهیدولایت مدار استان فارس ** صلوات** شماره واتساپ: 09399195776


بسم رب الشهداء و الصديقين
زندگي نامه برادر شهيد شكراله هاشم زاده
شهيد شكراله هاشم زاده در تاريخ 10/12/1337 در يك خانواده اي مذهبي و با تقواي به دنيا آمده  دوران كودكي را در دامن مادري مهربان و دلسوز و زير سايه پدري زحمت كش و فداكار مي گذراند بعد از مدتي طي مراحل تحصيل به شغل كشاورزي روي آورد و براي اداره امور زندگي كمك كار پدر مي شود لذا به خاطر شور شهادت دست از زندگي كشيده در هنگام جنگ تحصيلي عراق بر عليه ايران به عضويت سپاه درآمده و بعد از مدتي خدمت به خاطر ايثار و فداكاري هاي همه جانبه در منطقه جنوب هنگام عمليات والفجر 8 در محل اروند رود بدن مبارك ايشان مورد اصابت تركش قرار مي گيرد و به شدت از ناحيه شكم و پا مجروح مي شود و در تاريخ 21/11/64 روح پاك و مطهرش به لقاء اله مي پيوندد و به درجه رفيع شهادت نائل مي گردد و قبر مطهر اين شهيد بزرگوار در گلزار شهداي اكبرآباد مي باشد.
والسلام.
روحت شاد يادت گرامي باد اي شهيد بزرگوار.  

1393/2/10 12:51
(0) نظر



                                                                                                                                                                               بسمه تعالى                                                                                      
اشهدان لااله الاالله ،شهادت ميدهم جزخداى يكتاخدايى نيست .
اشهدان محمدا"رسول الله ،شهادت ميدهم محمدرسول خداوفرستاده اوست .اشهدان عليا"ولى الله ،شهادت ميدهم  على ولى خداست .اشهدان خمينى روح الله نايب امام زمان‌خداونداگواه باش كه اگربه جبهه ميروم براى رضاى تووبراى نجات اسلام است وبه دلخواه اين راه راانتخاب كردم"هل من ناصرا"ينصرنى " اين نداى حسين   فرزندعلى (ع) است كه درظهرعاشوراندادردادكيست مرايارى دهدوامروزحسين زمانه خمينى روح الله نايب امام  زمان براى نجات اسلام نداى هل من ناصرا"ينصرنى سرداده كه كيست ربراى نجات اسلام وميهن اسلامى مرايارى   دهدبرماست كه اين نداى حسين زمانه راپاسخ دهيم وبراى يارى اوبشتابيم واين پيرمردسالخورده كه ماننديك جوان 
بااستكبارجهانى وبامنافقين داخلى به مبارزه برخاسته است ،يارى كنيم واسلام كه دراين ايام ازهرموقع
ديگربيشتردرخطراست ،نجات دهيم .چون اگربه مسئوليتى كه برگردن ماست عمل نكنيم خداوندمتعال وتمام  مستضعفان جهان مارالعنت ميكنندچون بانابودى اين انقلاب نابودى اسلام همراه است ،پس برگردن ماست كه اين مسئوليت راانجام دهيم ومن براى انجام اين مسئوليت خون كم قابل خودرابراى بيارى درخت شكفته اسلام به زمين  ميريزم تاشايدتمام اين منافقان به خوديندوجلواين انقلاب سنگ نريزيدومنافقانه بااسلام نجنگند.    وبرشمادوستان وشنايان است كه اين راه راادامه داده واسلام وامام وتمام روحانيت مبارزراتنهانگذاريدچون    بانابودى روحانيت وامام اين منافقين به سركارمده واسلام اين مكتب نجات بخش مستضعفان رابه بازى گرفته    ونرانابودميكننندودرخربه پدرومادروخواهرانم وبرادران خوب خودم سفارش ميكنم سرخودرابالاگرفته  وباافتخارازمن يادكنيدودرهيچ يك ازمراسم هايى كه ميگيريدگريه نكرده ودرتشييع جنازه من هم لباس مشكى برتن  نكنيد.چون دشمن خوشحال ميشودوباخوشحالى ازمن يادكنيدكه شهادت رزوى هميشگى من بوده است وبه خواهرانم هم سفارش ميكنم زينب واربچه هايشان رابزرگ كنندونهاراهمچون تمام سربازان حقيقى اسلام   براى نجات مستضعفين جهان به ميدان مبارزه فرستندوبه برادرانم سفارش ميكنم ازروحانيت اصيل     ومبارزدورنشوندونهاراتنهانگذارندكه نجات اسلام درگروكارهاى روحانيون وماهاست .وبه تمام دوستان   وسفارش ميكنم كه مسجداين سنگرمبارزه راهرگزخالى نكنند.ودرضمن حلبى بادراهم ازيادنبريد  ودرخرازخداوندتعالى ميخواهم كه اين امام رابراى اسلام نگهدارد1وازسپاه ميخواهم كه جسدمن رابه شيرازانتقال دهندكه خودتسلى خاطرى براى خانواده مخصوصا"مادرم                                                                                      

1393/2/10 12:49
(0) نظر

يونسى كريم
متن وصيتنامه برادر شهيد كريم يونسى. بسم رب الشهداء. از پدر و مادرم كه 14 سال مرا بزرگ كرده اند و در اين راه فداكارى زيادى نموده اند خيلى خيلى ممنون هستم. پدرجان اميدوارم كه اگر گاهگاهى تو را ناراحت مى كردم مرا ببخشيد. من به تو بد كردم اما امروز مى خواهم به جبهه بروم و خودم را بسازم و زير پرچم اسلام خدمت كنم. شما تنها پدرى نيستيد كه فرزند خود را به جبهه مى فرستيد. بلكه خيلى از پدرها هستند كه حتى با دست خود فرزندان خود را به جبهه مى فرستند. پدرجان اسلام به من احتياج دارد من بايد بروم و به اسلام خدمت كنم انشاءالله كه شهيد مى شوم و به آرزوى خود مى رسم و از خداوند بزرگ مى خواهم كه شما را در پناه خود حفظ كند من مى روم بجنگم براى پيروزى اسلام. و تا هستم براى اسلام مى جنگم. والسلام به اميد پيروزى. كريم يونسى 26/6/60.

1393/2/8 12:0
(0) نظر
پرسپوليس هورا


مجموعه داستاني "تركش‌هاي ولگرد" به بيان اتفاقات طنزگونه دوران جنگ تحميلي و دفاع مقدس پرداخته است. داستان زير يكي از نمونه‌هاي آن است.


شهر فاو تازه فتح شده بود و سربازان دشمن گروه گروه تسليم مي‌شدند. من و دوستم "علي فرشباف"، از يك هفته قبل از عمليات با هم حرف نمي‌زديم. شايد علتش برايتان عجيب و غريب باشد؛ سر تيم‌هاي فوتبال استقلال و پرسپوليس دعوايمان شده بود! من استقلالي بودم و علي پرسپوليسي.


يك هفته قبل از عمليات، طبق معمول در سنگر داشتيم با هم كركري مي‌خوانديم و از تيم‌هاي مورد علاقه‌مان حمايت مي‌كرديم كه بحثمان جدي شد. علي زد به پررويي و يك نفس گفت: «شيش، شيش، شيش تايي‌هاش » .


منظور او يادآوري بازي‌اي بود كه پرسپوليس شش تا گل به استقلال زد. من هم كم آوردم و به مربيان پرسپوليس بد و بيراه گفتم. بعد هم با هم قهر كرديم و سرسنگين شديم.


حالا دلم پيش علي مانده بود. از شب قبل و پس از عمليات، علي را نديده بودم. دلم هزار راه رفته بود. هي فكر مي كردم نكند شهيد يا اسير شده يا نكند بدجوري مجروح شده باشد. اگر چيزيش شده بود جواب ننه و بابايش را چي مي‌دادم؟


يواش يواش داشت گريه‌ام مي‌گرفت.

توي سنگر قمبرك زده بودم و دلم داشت هزار راه مي‌رفت كه يك هو ديدم بچه‌ها بيرون سنگر هرهر مي‌خندند و هياهو مي‌كنند. زدم بيرون و اشك‌هايم را پاك كردم.


يك هو شنيدم عده‌اي دورتر از ما، با فارسي لهجه دار شعار مي‌دهند: « پرسپوليس هورا، استقلال سوراخ »


سرم را چرخاندم به طرف صدا. باورم نمي‌شد. ده‌ها اسير عراقي، پابرهنه و شعارگويان به طرفمان مي‌آمدند. پيشاپيش آنان، علي سوار شانه‌هاي يك درجه‌دار سبيل كلفت عراقي بود و يك پرچم سرخ را تكان مي‌داد و عراقي‌ها هم به دستور او شعار مي‌دادند: « پرسپوليس هورا، استقلال سوراخ »


باور كنيد بار اول و آخر عمرم بود كه به اين شعار، حسابي از ته دل خنديدم و شاد شدم! دويدم به استقبال. علي با ديدن من، از قلمدوش درجه‌دار عراقي پريد پايين و بغلم كرد. تندتند صورتش را بوسيدم. علي هم صورتم را بوسيد و خنده كنان گفت: « مي‌بيني اكبر، حتي عراقي‌ها هم طرفدار پرسپوليس هستند »


هر دو غش غش خنديديم. عراقي‌ها كه نمي‌دانستند دارند چه شعاري مي‌دهند، با ترس و لرز همچنان فرياد مي زدند: « پرسپوليس هورا، استقلال سوراخ ».

1393/1/3 9:43
(0) نظر
هفت سين دل..

-".دوكوهـــــــه..."سين " ندارداما

ساختمانهايش ، سحرگاهاني را به خاطر دارد كه رزمندگان ،

با نواي دلنيشن مناجات نورايي همــدوش ِستارگان ، همپاي فرشتگان و در كنــــار ِماه ،

با خدا سخن ميگفتند..

-" فكـــــــــه " سين ندارد اما !

سجده هاي ' بسيجياني را به خاطر دارد كه با سربندهاي سبز و سرخ ،

سرهايشان را به خدا سپردند و با نداي" اعرلله جمجمتك " به ديدار معشوق شتافتند .

-"شـــــــــرهاني " سين ندارد اما !

سنگرهايش ' زخم ِ تن ِ شقايق هايي را به خاطر دارد كه در كربلاي خميني(ره)

با رمــــز " يازينب"" هر آنچه داشتند تقديم ِ حضـــرتِ ارباب نمودند..

-" كانال كميــــــــــــل " سين ندارد اما !

سكوي پرواز ِلب تشنگاني شد ، كه مقتل شان يادآور كربلاست..

-"طلائيــــــــــــــــه " سين ندارد اما !

سه راه ' شهادتش گــواه ِ رشادت ِمرداني ست كه سبكبـــــــــــال ، تا عرش ِ اعــــلا ،

پرستــــو شدند...

_" ارونـــــــــــد " سين ندارد اما !

ساحل خونينش ، غواصاني را به خاطر دارد كه در شبهاي عمليات ، از سيم خادار ِ نـَفــس،

گــذشتند و دل ، به درياي بيكران ِ عشق و عرفان زدند..

-"شلمچــــــــــــه " سين ندارد اما !

سرداران بي نام و نشـاني را به خاطر دارد كــــــــه همچون مادرشان زهـــرا.س.

فدايي ولايت شـــــــــــدند و گمنــــــام ماندند.. 

1392/12/29 0:41
(0) نظر
نوبت به همرزم بسيجي ما رسيد، خبرنگار ميكروفن را گرفت جلو دهانش و گفت: «خودتان را معرفي كنيد و اگر خاطره اي، پيامي، حرفي داريد بفرماييد.»او بدون مقدمه و بي معرفي صدايش را بلند كرد و گفت: «شما را به خدا بگوييد اين كاغذ دور كمپوتها را از قوطي جدا نكنند، اخر ما نبايد بدانيم چه مي خوريم؟ آلبالو مي خواهيم رب گوجه فرنگي در مي آيد. رب گوجه فرنگي مي خواهيم كمپوت گلابي است. آخر ما چه خاكي به سرمان بريزيم. به اين امت شهيد پرور بگوييد شما كه مي فرستيد، درست بفرستيد. اينقدر ما را حرص و جوش ندهيد.»خبرنگار همينطور هاج و واج فقط نگاه مي‌كرد
1392/12/6 7:4
(1) نظر
خروس خوان صبح، مش رجب، مسئول تداركات گردان هي مي رود و هي مي آيد و با دمُش گردو مي شكند: «آهاي ايها الناس...از امروز سلاح مافوق سري داريم!»مي گويم:«آقايي كه شما باشي، منظور غذاي فوق سريه؟»ـ نه خنگِ خدا! سلاح مافوق سّري...!ـ قربون، ايني كه مي گي، حالا كجاس؟ـ فضولي قدغن! ظهر پرده برداري مي شه! نگاهم به كف دستان زمخت مش رجب مي افتد كه لاي ترك هايش رنگ سفيد نفوذ كرده. مي گويم: «مشتي ، چرا دستت سفيده؟»ـ اينم سرَيه!ـ ايني كه مي گي سرّيه، يه وخت، اسراف نمي شه! ـ نَسناسِ دارعلي! برو تو اون روي سگي منو بالا نيوردي...!توي بي قوتي مهمات و كمبود حتي تفنگM يك، سلاح مافوق سرّي اگر راست باشد، بايدم نوبر باشد! تا ظهر مي آيد، نصف جان مي شوم
1392/12/6 6:54
(0) نظر

مادر،گردنبند طلا را جلوي رويش گرفت و گفت: «ببين، من حتي براي عروسم گردنبند هم خريده‌ام؛ اين دفعه ديگه تا عروسي نكني نمي‌ذارم بري جبهه».

خنديد و گفت: «چشم؛ اما فقط اين دفعه رو معافم كنيد، چون مرخصيم زياد نيست؛ قول ميدم دفعه‌ي بعد ...». رفت ... اما ديگر برنگشت.

تويوصيت‌نامه‌اش نوشته بود: «از مادرم مي‌خواهم اگر شهادت نصيبم شد، آن گردنبند را بفروشد و براي كمك به جبهه بدهد؛ براي من، شادي اين كار، خيلي بيشتر است از اين كه آن را به گردن عروستان مي‌انداختم».

1392/11/29 9:16
(2) نظر
شهداي شاخص ادوات فارس در دوران دفاع مقدس عبارتند از:

شهيد غلامرضا كرامت فرمانده تيپ ادوات ل 19 فجر

شهيد عبدالله رودكي فرمانده ادوات ل 19 فجر

شهيد عباسعلي خادمي جانشين تيپ ادوات ل 19 فجرحسين‌علي اميري جانشين گردان پشتيباني آتش ادوات

عوض پور همت فرمانده گروهان پشتيباني آتش ل 19 فجر

عبدالعلي ايزدپناه فرمانده گروهان ضد زره ل 19 فجر

منضور غرقيمسؤول ديده‌باني ادوات ل 19 فجر

شكرالله نيستاني جانشين ادوات المهدي

رضا نصيري جانشين گردان ضد زره المهدي

مجيد ابوطالبي مسؤول ديده‌باني ادوات ادوات المهدي

ابراهيم زارعي فرمانده گروهان ضد زره ل 19 فجر 

1392/11/25 18:17
(0) نظر

فرمانده محترم سپاه فجراستان فارس سردارغيب پرور درجلسه عمومي با كاركنان سپاه فجر مورخه 24/1/90 قبل از برپايي اجلاسيه بزرگ شهداء دراستان فارس از كمك گرفتن ايشان از شهداء در برپايي اجلاسيه اين طور نقل فرمودند: دربرخي هماهنگي هاي مراسم كه با مشكل روبرو شده بودم هر بار به شهداء متوسل شدم كه كمك كردندتا اينكه در مراحل  پاياني كه با مشكل روبرو شدم نيّت كردم  به گلزارشهداء بروم و به تربت اولين سيّد شهيد كه رسيدم به ايشان متوسل شوم به همين منظور به گلزار شهداء رفتم با تربت شهيد بزرگوار سيّدكوچك موسوي روبرو شدم نشستم وازايشان خواستم تا مشكلات راحل نمايد كه  بلافاصله  بعد از بازگشت از گلزار شهداء مشكلات برطرف شد.

1392/11/19 9:7
(2) نظر


حاج علي  در سفري كه اواخر سال 1390 به زيارت مقتل شهداء جنگ تحميلي رفته بودند  با ديدن عكس همرزم شهيدش از آن بزرگوار اين گونه نقل كردند .

در جزيره مجنون بدليل استفاده گسترده عراق از بمب شيميايي آمار مجروحين وشهداء زياد بود وما به جاي آمبولانس از اتوبوس هاي كه صندلي آنها را برداشته بوديم براي اين كار استفاده مي كرديم و بدون  لحظه اي وقفه به انتقال مجروحين و شهداء مشغول بوديم و شهيد موسوي چون از نظر جسمي قوي تري از ما بود بيشتر تلاش مي كرد، همان جا بود كه شيميايي شد. اين بزرگوار قوي ، پرتوان وخستگي ناپذير بود بطوري كه چندين نفر همزمان او را مي گرفتيم تا كمرش را به خاك بزنيم اما موفق نمي شديم. به ياد دارم در اواخر عمر شريفش كه با تعدادي از همكاران به عيادتش رفته بوديم همانطور كه دربسترخوابيده بود به من اشاره كرد كنارش رفتم ايشان گفت اي كاش سلامتي خود را براي چند روز به دست مي آوردم تا مثل گذشته باهم به يك ماموريت برويم گفتم انشاءا... همين طور خواهد شد ايشان در جوابم گفتند نه ديگر فرصتي نيست بايد آماده رفتن باشم.

1392/11/19 8:59
(1) نظر
X