همگيتان را به اطاعت
از فرماندهي كل قوا و ولايت فقيه سفارش ميكنم.
شهيد عباس قلي تمنا لو
خاطره: علي توي چشمهايش
نگاه مي كرد. برايش تعريف مي كرد. خواب ديده بود حضرت زهرا با دو تا كوزه ي پر از گل
آمده خانه شان.يكي از كوزه ها را به مادر داده ، با يك نگاه عجيب ، مثل اين كه بخواهد
دل داريش بدهد.اشك هاي مصطفي(ردائي پور) مي ريخت روي صورتش. هر وقت اسم حضرت زهرا مي
آمد همين طور گريه مي كرد. گفت دسته گلي كه حضرت به مادر دادن، مال من بود ، اون يكي
مال علي.من ديگه مال اين دنيا نيستم.»
هدف پيروزي نيست، هدف
لبيك به نداي معشوق است. تكليف ما را سيدالشهدا معلوم كرده است.
شهيد مجيد جلالي
خاطره: با
خودش عهد كرده بود تا نيروي دشمن در خاك ايران است برنگردد تهران. نه مجلس مي رفت ،
نه شوراي عالي دفاع . يك روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود گفت « به دكتر بگو
بيا تهران.» گفتم « عهد كرده با خودش ، نمي آد.» گفت « نه ، بگو بياد. امام دلش براي
دكتر(چمران) تنگ شده . » به ش گفتم . گفت « چشم. همين فردا مي ريم.»
نگذاريد نماز يوميه قضا
شود، چرا نماز انسان را از تمام كارهاي زشت باز مي دارد.
شهيد علي ثابتي
خاطره: اول كه رفته
بوديم گفتند كسي حق ورزش كردن نداره.يه روز يكي از بچه ها رفت ورزش كرد.مامور عراقي
تا ديد ، خودكار و كاغذ برداشت و اومد برا نوشتن اسم دوستمون.گفت : ما اسمك؟ اسمت
چيه؟رفيقمون هم كه شوخ بود ، برگشت گفت : گچ پژ ! باور نمي كنيد،تا چند دقيقه اون مامور
عراقي هر كاري كرد اين اسم رو تلفظ كنه نتونست.آخرشم ول كرد گذاشت و رفت.ما هم همينطور
مي خنديديم...
قدر روحانيّت را بدانيد
و مساجد را، اين سنگرهاي اسلام را، خالي نگذاريد زيرا خالي شدن مساجد شكست اسلام است.
شهيد عليرضا تيموري
خاطره: حاج احمد متوسليان رو آورده بودن بيمارستان.رنگ صورتش پريده بود،لبهاش
ترك خورده بود ،پاهاش زخمي شده بود پرستار به وضع خرابش نگاه كرد و گفت:برادر اجازه بديد داروي بيهوشي
تزريق كنم.اينطوري موقع درمان كمتر درد مي كشيد.با ناله گفت:نه خواهر! بيهوشم نكن!داروتو
نگه دار برا اونهايي كه زخم عميق تري دارند...
شما را به خدا قسم مي
دهم هيچگاه دست از پشتيباني ولايت فقيه و روحانيت مبارز بر نداريد كه اين چراغ راه
و هادي به صراط مستقيم الهي است.
شهيد مهدي جودكي
خاطره:سردار ، هر ماه ده هزار تومان به شخصي
كه عليل بود و روي ويلچر مي نشست مي داد .در ماه آخر كه به سراغش
رفته بود ، بيست هزار تومان به او داده وگفته بود : شايد ماه ديگر نباشم . اين قضيه
را بعد از شهادتش شنيدم و آن مرد براي هر كس تعريف مي كرد .(شهيد حاج خداكرم)
دلهاي خود را صاف كنيد،
از كبر و غرور دست برداريد، از نفاق بپرهيزيد، بگذاريد تا نور خدا و پرتو اسلام بر
دلهاي شما بتابد.
شهيد علي محمد ترابنده
خاطره: هنوز بعضي همكاراش تو بيمارستان بي حجاب بودن؛
همينطور بعضي از زن هاي فاميل ، ولي مهين هميشه حجابش رو حفظ مي كرد.واسه همين بعضيا
بهش توهين مي كردن و ميگفتن : از تو بعيده كه اينقدر ساده باشي و تحت تاثير جو انقلاب
قرار بگيري. آخه اي چيه سرت كردي ؟ مهين هم ميگفت : من به بقيه كاري ندارم و براي حجابم
هدف دارم! چون مسئله حجاب رو از ته دل درك كردم و اصلا از روي سادگي و ناداني ، با
حجاب نشدم. به خانوادش هم كه به خاطر اين توهين ها ناراحت مي شدن ميگفت : مطمئنم يه
روز همينايي كه به حجاب اهميت نميدن بي شتر از من بهش مقيد ميشن! (شهيده مهين دانشيان)
دست از حمايت انقلاب
اسلامي برنداريد. پشتيبان جبهه هاي جنگ باشيد. در مراسم مذهبي و اجتماعات سياسي شركت
كنيد.
شهيد اسماعيل ترابي پور
خاطره: رسيديم به جايي كه دشمن سيم خاردار كشيده بود. فرصت نبود
كه سيم خاردارها رو باز كنيم. مونده بوديم كه چيكار كنيم . يه لحظه احساس كردم اتفاقي
افتاد. نگاه كردم ديدم يكي از رزمنده ها خودش رو انداخته روي سيم خاردار و بچه ها رو
قسم ميده كه از روي بدنش رد بشن و برن جلو تا عمليات به تعويق نيفته. بچه ها با اصرار
او رد شدند و گوشت و پوست اين رزمنده ي دلاور به سيم خاردار دوخته شد.