روزگاري كنار قبور شهدا پر بود از مادران شهدا. بي هيچ لطمه اي به حجاب، هنرمندانه چادر به كمر مي بستند و با وسواس، از آن وسواس هاي مادرانه عكس ها را جا به جا مي كردند، از قبور خاك مي گرفتند، وسايل داخل ضريح آلومينيومي را مرتب مي كردند، شمعداني به وسايل اضافه مي كردند، زيلو پهن مي كردند، مفاتيح مي خواندند، زندگي مي كردند آنجا. ماهرانه دبه هاي كوچك شان را جايي ميان شاخ و برگ درختان مخفي مي كردند، كه هفته بعد ۲ ساعت دنبال يك دبه نگردند! بعضي شان دسته دبه ها را با زنجير قفل مي كردند به جايي، به چيزي! دبه را آب مي كردند، سنگ قبور را مي شستند و دست مي كشيدند روي نوشته قبرها. جوري كه انگار دارند بچه شان را ناز مي كنند. مي رفتي اگر كنارشان، دعوتت به چاي مي كردند و احيانا نان و پنيري. خاطره اي. آه! كم شده اند اين صحنه ها، چرا كه خيلي سريع دارند از ميان ما مي روند. مادران شهدا «امثال و حكم» جمهوري اسلامي اند. به نظام فرزند دادند و عاشقانه پاي اين تقديم نشستند. دلرباترين ميراث فرهنگي جمهوري اسلامي، زنبيل سرخي است كه گنجايش عشق را داشت. يك شكلات، شكم تمام مورچه هاي قطعه اي از بهشت زهرا را پر مي كند. مورچه ها شب جمعه ها دل شان تنگ مي شود براي مادران شهدايي كه ديگر در ميان شان نيستند. مورچه ها از داخل قبر شهدا بيرون مي آيند به اين اميد كه مادران شهدا را ببينند، اما ۵ شنبه به غروب آفتاب نزديك مي شود و مادر شهيد پاكدامن نيست كه نيست. مثل «ننه علي». مثل آن مادر شهيدي كه روي سنگ مزار پسرش، دقيقا روي اسم شهيد، گندم مي ريخت تا سفره پرندگان باشد. حالا هر هفته ۵ شنبه آواز گنجشك ها بوي غم مي دهد. مورچه ها معتقدند: مادر كه برود، هر شهيدي گمنام مي شود! آهاي آدم ها! تا آنها بودند، اين سنگ ها را خاك نمي گرفت.