جبهه فرهنگي مكتب عاشورا
سازمان زنان انقلاب اسلامي منطقه 20
صفحه ها
آمار وبلاگ
تعداد بازديد ها : 373309
تعداد نوشته ها : 1066
تعداد نظرات : 45



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره وبلاگ
آیا می دانیددلیل اینکه شما الان با آرامش و امنیت کامل ،این متن ها رومیخونید از جان گذشتگی هزاران شهیداست ؟ این ابر مردان را فراموش نکنیم . . . شادی روح حضرت امام(ره) و 15000شهیدولایت مدار استان فارس ** صلوات** شماره واتساپ: 09399195776



دست از حمايت انقلاب اسلامي برنداريد. پشتيبان جبهه هاي جنگ باشيد. در مراسم مذهبي و اجتماعات سياسي شركت كنيد.

شهيد اسماعيل ترابي پور

خاطره: رسيديم به جايي كه دشمن سيم خاردار كشيده بود. فرصت نبود كه سيم خاردارها رو باز كنيم. مونده بوديم كه چيكار كنيم . يه لحظه احساس كردم اتفاقي افتاد. نگاه كردم ديدم يكي از رزمنده ها خودش رو انداخته روي سيم خاردار و بچه ها رو قسم ميده كه از روي بدنش رد بشن و برن جلو تا عمليات به تعويق نيفته. بچه ها با اصرار او رد شدند و گوشت و پوست اين رزمنده ي دلاور به سيم خاردار دوخته شد.

1392/10/22 9:54
(0) نظر


خدايا! تو خود گفتي هر كه عاشق من باشد عاشقش خواهم بود، وهر كه را عاشق باشم شهيدش خواهم كرد وخون بهاي شهادتش را نيز خود خواهم پرداخت؛ خدايا من عاشق توام!

شهيد ابوالقاسم تقديري

خاطره: رفتم بيرون،برگشتم. هنوز حرف مي زدند. پيرمرد مي گفت « جوون ! دستت چي شده ؟ تو جبهه اين طوري شدي يا مادر زاديه ؟» حاج حسين خنديد. آن يكي دستش را آورد بالا . گفت « اين جاي اون يكي رو هم پر مي كنه .يه بار تو اصفهان با همين يه دست ده دوازده كيلو ميوه خريدم براي مادرم.»پيرمرد ساكت بود. حوصله ام سر رفت. پرسيدم « پدر جان ! تازه اومده اي لشكر؟ » حواسش نبود. گفت « اين ، چه جوون بي تكبري بود. ازش خوشم اومد. ديدي چه طور حرفو عوض كرد ؟ اسمش چيه اين ؟» گفتم «حاج حسين خرازي» راست نشست . گفت « حسين خرازي ؟ فرمان ده لشكر؟»

1392/10/22 8:8
(0) نظر


حاجتم از خدا اين است كه خداوند نعمت خود را بر من تمام كرده و ايمان كامل به من عنايت فرمايد تا راهش ثابت قدم بوده و ناخالصيها را از درونم پاك كند.

شهيد داود جعفري

خاطره: گفت : ميخوام خونه مون بشه حسينيه تا هيچ وقت شهدا رو فراموش نكنيم گفتم : چطوري ميخواي يادشون رو زنده كني ؟ گفت : دور هم جمع ميشيم و بعد از روضه و دعا ، براشون فاتحه مي خونيم و ازشون خاطراه تعريف ميكنيم ... واقعا هم خونه شون شده بود حسينيه شهدا اصلا هر وقت خودشو ميديدم ياد جبهه و جنگ مي افتادم . مخصوصا اينكه از دو سالگي هم شديدا مجروح شده بود. (شهيده منيره ولي زاده)

1392/10/21 10:50
(0) نظر


چشم بصيرت را بگشا، به اطراف نظر كن، به جهان بينديش، چه مي بيني ؟ .... تو بزرگتر از آني كه فكر كني، كل زمين و آسمان وكرات وكهكشان ها براي توست، پس به قيامت نظر كن.

شهيد جعفر جعفري

خاطره: فرمانده بود اما براي گرفتن غذا مث بقيه رزمنده ها توي صف مي ايستاد.سر صف غذا هم جلويي ها به احترامش كنار مي رفتند،مي خواستند او زودتر غذاش رو بگيره.او هم عصباني مي شد ول مي كرد و مي رفت... نوبتش هم كه مي رسيد آشپزها غذاي بهتر براش مي ريختند،او هم متوجه مي شد و مي داد به پشت سريش...!خاطره اي از زندگي سردار شهيد محمود كاوه

1392/10/21 10:34
(0) نظر


تمام ابرقدرت ها هرچه ضربه خوردند از اين همبستگى شما برادران بسيجى است.

شهيد اسماعيل جاقوري

خاطره:جعبه شيريني رو جلوش گرفتم ، يكي برداشت و گفت: ميتونم يكي ديگه بردارم؟گفتم : البته سيد جون ، اين چه حرفيه؟برداشت ولي هيچكدوم رو نخورد. كار هميشگيش بود ، هر جا كه غذاي خوشمزه يا شيريني يا شكلات تعارفش ميكردند برميداشت اما نميخورد .ميگفت: برم با خانومو بچه ها ميخورم .ميگفت: شما هم اين كارو انجام بدين . اينكه ادم شيريني هاي زندگيشو با زن و بچه ش تقسيم كنه خيلي توي زندگي خانوادگي تاثير ميذاره شهيد سيد مرتضي آويني

1392/10/21 10:11
(0) نظر


تداوم انقلاب به دوچيز نيازمند است: اول خون دادن و دوم خون دل خوردن. شهيد نورالله جعفرى

خاطره: منطقه ي پنجوين ، شب عملات و الفجر چهار ، توي اطلاعات عمليات لشكر بودم . همان موقع خبر آوردند حميد -برادر آقا مهدي(باكري) – مجروح شده ، دارند مي برندش عقب. به آقا مهدي كه گفتم، سريع از پشت بي سيم گفت « حميد رو برگردونيد اين جا. » خيلي نگذشته بود كه آمبولانس آمد و حميد را ازش بيرون آوردند. آقا مهدي به ش گفت « اگه قراره بميري، همين جا پشت خاكريز بمير، مثل بقيه ي بسيجي ها. »

1392/10/21 10:5
(0) نظر


به تمام دوستان و برادران عزيزم يادآور مي شوم كه گناه انسان را به سقوط مي كشاند. گناه نكنيد.

شهيد احمد تاجبخش

خاطره:در منطقه، داخل كانال، راست راست راه مي رفت و اعتنايي به تير و تركش ها نداشت او مي دانست كه جز به اذن خدا برگ از شاخه جدا نمي شود.ـ آخرش يك كاري دست خودت مي دهي، سرت را بياور پايينـ من نماز شب نمي خوانم. خيالم از اين بابت راحت است!(باوري بود كه جملگي بر آن بودند، يعني شرط شهادت و مقدمه واجب آن اخلاص در عمل است كه تهجد يكي از بسترهاي آن بود)

1392/10/21 9:3
(0) نظر


به براداران و خواهران دينى ام، اعلام مى دارم كه به معاد و قيامت بيشتر بينديشند مال و ثروت و خوشى هاى دنيا شما را فريب ندهد.

شهيد عبدالله جعفرى

خاطره: مي گفتي :آب !مي خورد و مي گفت : شكر خدا .ميگفتي: غذا !مي خورد و ميگفت :شكر خدا .ميگفتي :شربت !مي خورد و مي گفت شكر خدا.ميگفتي تركش !مي خورد و مي گفت (.....!)تو وصيت نامه اش نوشته بود :اين لطف الهي بود كه از اين بابت ،بارها وبارها خدا را شكر مي كنم

1392/10/21 8:54
(0) نظر


برادران و خواهران، بپرهيزيد از هر غيرخدايي و روي آوريد به خداوند. كارهايتان، رفتارتان، كردارتان، گفتارتان، حركاتتان، عبادتتان براي خدا باشد، و در يك كلمه الهي شويد.

شهيد سيد حسين تاج زاده قمي

خاطره:امام جماعت واحد تعاون بود. بهش مي گفتند حاج آقا آقاخاني. روحيه عجيبي داشت. زير آتيش سنگين عراق شهداء رو منتقل مي كرد عقب. توي همين رفت و آمد ها بود كه گلوله مستقيم تانك سرش رو جدا كرد. چند قدميش بودم. «هنوز تنم مي لرزه وقتي يادم مياد». از سر بريده شده اش صدا بلند شد:«السلام عليك يا ابا عبدالله»شهيد محسن آقاخاني

1392/10/21 8:29
(0) نظر


برادر، ما بايد هميشه به فكر خدا باشيم، به ياد خدا باشيم، چون با ياد خداست كه قلب و جسم انسان آرامش مي يابد.

شهيد مجيد تقدسي

خاطره:مهدي از شناسايي كه آمد نيمه شب بود وخوابيد.بچه ها كه براي نماز شب بيدار شده بودند او را صدا نكردند چون مي دانستند حسابي خسته است وشب بعدهم بايد در عمليات شركت كند.اما او صبح كه براي نماز بيدار شد با ناراحتي گفت: مگر نگفته بودم مرا براي نماز شب بيدار كنيد ؟ دليلش را گفتند آه سردي كشيد وگفت: افسوس شب آخرعمرم ، نماز شبم قضا شد » فردا شب مهدي سامع به خيل شهيدان پيوست.

1392/10/21 8:4
(0) نظر


بدانيد كه خدا بخشنده و مهربان است؛ بخشنده اي كه با هزاران بدي نسبت به او بازهم در صورت توبه به درگاهش و بازگشت به سوي او ما را خواهد بخشيد، همان طور كه وعده داده و خداوند هيچگاه خلف وعده نمي كند.

شهيد عباس توانگر

خاطره: اگر كسي زيادي اداي فرمانده ها را در مي آورد ،بچه ها سعي مي كردند هر طور شده حالش را بگيرند ،يكي از رايج ترين اين حال گيريها اين بود كه وقتي طرف مي آمد تو جمع بچه ها ،بلند مي گفتند : «براي سلامتي فرمانده مان ... » كمي مكث مي كردند ، تا طرف منتظر باشد ،بعد ادامه مي دادند« ... امام زمان يا امام خميني صلوات ».

1392/10/21 7:52
(0) نظر
X