جبهه فرهنگي مكتب عاشورا
سازمان زنان انقلاب اسلامي منطقه 20
صفحه ها
آمار وبلاگ
تعداد بازديد ها : 375736
تعداد نوشته ها : 1066
تعداد نظرات : 45



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره وبلاگ
آیا می دانیددلیل اینکه شما الان با آرامش و امنیت کامل ،این متن ها رومیخونید از جان گذشتگی هزاران شهیداست ؟ این ابر مردان را فراموش نکنیم . . . شادی روح حضرت امام(ره) و 15000شهیدولایت مدار استان فارس ** صلوات** شماره واتساپ: 09399195776


هيچگاه حرفهايي را كه مي شنويد بدون تحقيق قبول نكنيد، تا شايعه در مقصودش كه از بين بردن اسلام و لوث كردن سران انقلاب است ناكام بماند.

شهيد عباس اكبري

خاطره: در منطقه ي دربندي خان مجروح شدم. سه ماه و نيم نمي توانستم راه بروم. شبي خيلي گريه كردم، ديگر خسته شده بودم. امام زمان (عج) را به مادرش قسم دادم. دلم براي جبهه پر مي زد. صبح زود همين كه از خواب برخاستم، سراغ عصا رفتم و شروع كردم با اعتماد راه رفتن. پاهايم سالم بود و من از شوق تا دو روز اشك مي ريختم و گريه مي كردم.(شهيد محمد كماليان)

1392/11/8 8:30
(0) نظر


هيچ كس بي آنكه سعي كند به زيارت آفتاب نخواهد رفت

شهيد سعيد جان بزرگي

خاطره: مرتب روزه مي گرفت.خيلي وقتا هم نماز شب مي خوند.نماز شباش معمولي نبود،طوري گريه مي كرد كه اتاق به لرزه مي افتادگاهي از صداي گريه اش بيدار مي شديم.هيچ وقت دوست نداشت مرفه زندگي كنيم.از روز اول زندگيمون توي منزل اجاره اي زندگي مي كرديم...ارتش به پرسنل خونه سازماني مي داد،وقتي ازش خواستم يه منزل سازماني بگيره ، گفت:بذار كساني كه نياز دارن بگيرن...شخازطره اي از زندگاني شهيد نامجو

1392/11/8 8:6
(0) نظر


هميشه و در همه حال در صحنه بودن خود را حفظ كنيد. با منافقين و افراد ضد دين با تمام كوشش مبارزه و مقابله كنيد. چرا كه آنان نوكري بيش نيستند، و وظيفه نوكر اجراي امر ارباب است، و اينان دنبال فرصت مي گردند تا به انقلاب ضربه اي وارد آورند.

شهيد ابوالفضل الماسي

خاطره: هروقت حاجي از منطقه به منزل مي آمد,بعد از احوال پرسي با من, با همان لباس خاكي بسيجي,به نماز مي ايستاد.يك روز به شوخي گفتم: تو مگه چقدر پيش ما هستي كه به محض آمدن,نماز مي خواني؟ نگاهي كرد و گفت: هروقت تو را مي بينم, احساس مي كنم بايد دو ركعت نماز شكر بخوانم. سردار شهيد حاج محمد ابراهيم همت

1392/11/8 8:1
(0) نظر


هرگز دشمنان بين شما تفرقه نيندازند و شما را از روحانيّت متعهّد جدا نكنند، كه اگر چنين كردند روز بدبختي مسلمانان و روز جشن ابرقدرتها است.

شهيد حسين پوردماوند

خاطره: چند تا بسيجي داخل جيپ بودند كه يهو شيميايي زدند.همه ماسكهاشون رو در اوردند و زدند روي صورتاشون.يكي از بچه ها ماسك نداشت، همه ي بچه ها ماسكها رو در اوردند و انداختن روي زمين.هيچكي حاضر نبود ماسك بزنه,بالاخره يكي ، بقيه رو قانع كرد... لحظاتي بعد سرفه هاي شديدش شروع شد.دوستاش از زير ماسك هاشون نگاش مي كردندزار زار گريه مي كردند و ناله سر مي دادند ...

1392/11/8 7:42
(0) نظر


هرگاه در نماز حضور قلب نداشتيد بعد از آن يك صفحه قرآن بخوانيد.

شهيد سيد محمدحسن بني سعيد

خاطره: بچه ها هم دست بكار شدند و شب نشده كار سنگر فرماندهي را تمام كردند، اتفاقا همان موقع هم محمود از جلسه قرارگاه برگشت، رفت و سنگر را ديد ، وقتي از داخل سنگر بيرون آمد گفت: اينجا كه ناقصه ، با تعجب گفتم: كجاش ناقصه گفت: برو نگاه كن مي بيني، رفتم و چهار چشمي همه ي چيز ها را نگاه كردم، هر چه كه لازمه ي يك سنگر فرماندهي است آنجا بود ، برگشتم و گفتم: به نظر من كه نقصي نداره ، رفت و از داخل ماشين قابي بيرون آورد و به من داد؛ توي تاريكي شب به دقت نگاه كردم، ديدم عكس حضرت امام است، دوزاري ام جا افتاد كه نقص چيست ، محمود گفت: سنگر فرماندهي كه عكس امام نداشته باشد، ناقص است.شهيد محمود كاوه

1392/11/8 7:40
(0) نظر



هر كس سرلوحه كار و عملش را خدا قرار دهد، و هيچ دوستي هم نداشته باشد، بداند كه خدا ياور اوست. و اگر شما يك قدم برداريد خداوند ده قدم برمي دارد. پس همه براي خداوند هستيم.

شهيد محمود اسماعيلي بميزي

خاطره: وقتي مجروحان ما را همراه با اسراي زخمي به اورژانس و پست امداد مي بردند و هر دو در حال خونريزي بودند و وضع وخيمي داشتند، بسيار پيش مي آمد كه برادران مجروح، با امدادگران بحث مي كردند كه اول زخم اسير را ببندند، بعد به سراغ ايشان بيايند.

1392/11/7 12:2
(3) نظر


هر كس با وسع خودش براي اين انقلاب الهي تلاش كند.

شهيد علي اكبر آسوده جو

خاطره: سه روز بيشتر از ازدواج مون نمي گذشت.توي زير زمين خونه ي پدرش هم ساكن بوديم.يه روز كه مادرش داشت توي حياط رد مي شد، از روي خجالت سريع بلند شدم و در اتاق رو بستم.در اين هنگام ديدم كه عبدالرحمن با ناراحتي گفت: «بذار مادرم از جلو در اتاق رد بشه، بعد در رو ببند.»هميشه براي پدر و مادرش يه احترام خاص قائل بود.سردار شهيد عبدالرحمن رحمانيان

1392/11/7 11:57
(0) نظر


ان كساني كه مخالفيد و كسانيكه بي تفاوتيد فردا هيچ عذري در پيشگاه خداوند متعال نداريد تا فرصت هست كمي فكر كنيد بخود آئيد.

شهيد عباس پورش همداني

خاطره: نزديك خط دشمن گرا مي دادم . گلوله ي توپ و خمپاره بود ك سوت مي كشيد و تند و يك ريز، مثل باران بهاري مي باريد . خاكريز عراقي ها به هم ريخته بود. با دوربين نگاه كردم دو نفر، برانكار به دست، از خاكريز عراقي ها سرازير شدند. حسن راشناختم . يك سر برانكار را گرفته بود، هي دولا راست مي شد و به دو مي آمد. شهيد حسن باقري

1392/11/5 11:52
(0) نظر



وصيتم به دوستانى كه در سنگر مدرسه هستند، با درس خواندن دقيق خود اين انقلاب را يارى كنيد.

شهيد حسين ابراهيمى

خاطره: خيلي مواظب بود كه اسرافي صورت نگيره.برا برنامه اي رفته بوديم كردستان بعد از فيلم برداري از منطقه به فيلم بردار گفت:چند دقيقه از فيلم باقي مونده؟فيلم بردار جواب داد: دو دقيقه شهيد صياد شيرازي گفت: حتما اون رو در جايي استفاده كن كه اسراف نشه فيلم بردار هم روي جعبه نوشت: فيلم دو دقيقه خالي دارد...

1392/11/5 11:47
(0) نظر


و اين انقلاب را كه نتيجه انقلاب در وجود تك تك ايرانيان است پاس داريد و از آن غافل نباشيد.

شهيد مجيد پوركرمان

خاطره: گفت « امشب من اين جا بخوابم ؟» گفتم « بخواب . ولي پتو نداريم.» يك برزنت گوشه ي سنگر بود. گفت « اون مال كيه ؟» گفتم « مال هيشكي .بردار بخواب.» همان را برداشت كشيد رويش .دم در خوابيد. صبح فردا، سر نماز ، بچه ها به ش مي گفتند« حاج حسين شما جلو بايستيد.»شهيد خرازي

1392/11/3 8:25
(0) نظر


نماز جماعت و جمعه را ترك نكنيد و كارهايتان را براي خدا انجام دهيد.

شهيد عبدالله پاكدامن شبستري

خاطره: در سالهاي اول زندگي,يك روز مشغول اتو كردن لباس هايش بودم.در همين حال از راه رسيد و از من گله كرد و گفت: شما خانم خانه هستيد و وظيفه اي در قبال كارهاي شخصي من نداريد. شما همين كه به بچه ها رسيدگي ميكنيد,كافي ست. تا آنجايي كه به ياد دارم, حتي لباسهايش را خودش مي شست و بعد از خشك شدن, اتو مي زد و هيچ توقعي از بنده نداشت.سردار شهيد علي صياد شيرازي

1392/11/3 8:17
(0) نظر
X