شبعمليات بود .حاج اسماعيل حق گو به علي مسگري گفت:ببين تيربارچي چه ذكري ميگه كه اينطور استوار جلوي تيرو تركش ايستاده و اصلا ترسي به دلش راه نميده .
نزديك تير باچي شد و ديد داره با خودش زمزمه ميكنه :دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ پلنگ صورتي!)
معلوم بود اين آدم قبلا ذكرشو گفته كه در مقابل دشمن اين گونه ،شادمانه مرگ رو به بازي گرفته
منبع: طنز جبهه
شب جمعه بود
بچه ها جمع شده بودند تو سنگر براي دعاي كميل
چراغارو خاموش كردند
مجلس حال و هواي خاصي گرفته بود هر كسي
زير لب زمزمه مي كرد و اشك ميريخت
يه دفعه اومد گفت اخوي بفرما
عطر بزن ...ثواب داره
- اخه الان وقتشه؟
بزن اخوي ..بو بد ميدي ..امام زمان نمياد تو مجلسمونا
بزن به صورتت كلي هم ثواب داره
بعد دعا كه چراغا رو روشن كردند
صورت همه سياه بود
تو عطر جوهر ريخته بود...
بچه ها م يه جشن پتوي حسابي براش گرفتند
منبع:طنز جبهه