جبهه فرهنگي مكتب عاشورا
سازمان زنان انقلاب اسلامي منطقه 20
صفحه ها
آمار وبلاگ
تعداد بازديد ها : 372681
تعداد نوشته ها : 1066
تعداد نظرات : 45



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره وبلاگ
آیا می دانیددلیل اینکه شما الان با آرامش و امنیت کامل ،این متن ها رومیخونید از جان گذشتگی هزاران شهیداست ؟ این ابر مردان را فراموش نکنیم . . . شادی روح حضرت امام(ره) و 15000شهیدولایت مدار استان فارس ** صلوات** شماره واتساپ: 09399195776

برادرشهيددر تاريخ 32/9/15 در قريه محموديه متولد شد وي پس از دوران طفوليت به تحصيل پرداخت و بيش از پنج سال مدرسه را تحمل نكرد و به ياري پدر شتافت و همگام با او در باغداري به فعاليت و آموختن پرداخت . تمام اهل روستا به اينشهيد بزرگ احترام مي‌گذاشتند وي در سن 19 سالگي جهت خدمت سربازي در نيروي هوايي به خدمت مشغول شد شهيد ابراهيمي‌شاد بعد از سربازي مدتي به ياري پدر شتافت و بعد از مدتي به صنايع الكترونيك رفت و در تمام مدت كارش هيچگاه رفتارش ناپسند و خلاف شئونات اسلامي نبود در سال 56 گامي ديگر بسوي تكامل برداشت و همسري متدين برگزيد و ثمره اين ازدواجشان 2 فرزند است كه يكي پس از شهادت بدنيا آمد. وي با شروع شدن جنگ تحميلي رفتن به ميدان جنگ را واجب دانست و در تاريخ 59/10/10 بسوي جبهه‌ها اعزام شد تا اينكه بر اثر اصابت خمپاره به پا مجروح شد وي كه مشتاق لقاي پروردگار بود براي با دوم عازم جبهه شد با وجود اينكه پايش هنوز خوب جوش نخورده بود وي علاقه زيادي به زيارت خانه خدا داشت در سال 61 به زيارت رفتند و مجددا در سال 61 با پيام رهبر به ميدان نبرد شتافت پس از رشادتها با خمپاره بعثيون و با شعار لبيك يا ثارالله دعوت حق را لبيك گفت .
1393/3/29 10:24
(0) نظر


كدشناسايى :1008412

كدبايگانى :586 62
 نام :محمدحسين
نام خانوادگى :ابراهيم‌پورحقيقى
 نام پدر :غلام‌رضا تاريخ‌تولد :01/11/1339 ش.ش :1635
محل‌صدورشناسنامه :شيراز تاريخ شهادت :16/05/62 نوع حادثه
:حوادث‌مربوطبه‌جنگ‌تحميلى شرح حادثه :حوادث ناشى ازدرگيرى مستقيم
ادامه مطلب....
1393/3/29 10:14
(0) نظر


كدشناسايى :1008412 كدبايگانى :586 62 نام :محمدحسين
نام خانوادگى
:ابراهيم‌پورحقيقى نام پدر :غلام‌رضا
تاريخ‌تولد :01/11/1339 ش.ش :1635

محل‌صدورشناسنامه :شيراز
تاريخ شهادت :16/05/62
بنيادشهيداستان‌فارس شهر :اداره‌بنيادشهيدشيراز...
ادامه مطلب....
1393/2/14 10:53
(0) نظر


بسمه تعالي برادر شهيد سيد صدرالدين آل طه به تاريخ 9 خردادماه 1340 در شهر عاشقان

اله شيراز در خانواده اي روحاني ديده به جهان گشود . حدود 8 ماه داشت كه پدر خود را
از دست داد و مادرش در صورتي كه بيش از 30 سال نداشت و مي خواست بهترين فرزندها را
تحويل اجتماع دهد و در تربيت بچه هايش به جز خودش كسي ديگري دخالت نكند از ازدواج
خودداري كرد و مسئوليت سخت ، بزرگ كردن فرزند را همراه با 5 فرزند ديگرش كه
ارشدترين آنها بيش از15 سال نداشت به عهده گرفت...
ادامه مطلب....
1393/2/14 10:38
(0) نظر


زندگي نامه شهيد حسن آزمون زاده شهيد حسن آزمون زاده به شماره شناسنامه 15 و در 4
فروردين هزارو سيصدو بيست ونه در شهر جنوبي كشور يعني آبادان متولد شد و نام مادر
ايشان ماه خانم و نام پدر ايشان محمد بود ايشان متاهل و دو فرزند 1 پسر و 1 دختر
داشت ايشان تحصيلات خود را تا ششم ابتدايي بيشتر ادامه نداده ودرهمين مقطع رها نمود
و ازدواج نمود و در شركت سينگر مشغول كار شد و در آمد روزمره خود را از اين جا
تامين مي كرد سپس در جبهه بهنيروهاي مردمي كمك مينمود و فعاليت مي نمود با اصابت
تركش به قسمت سر در آبادان در تاريخ 15/7/1359 به شهادت رسيد و در قطعه شهدا آبادان
به خاك سپرده شد. 
1393/2/14 10:28
(0) نظر


5شنبه ها بهشت زهرا مي رفتند اگر زير قبر حتما ميگرفتند بر سر قبر ها قرآن ميخواند
ميگفتند ثواب دارد به خواهرشان در بيمارستان همياري كتتد به عنوان بهيار كه ديگر
فرصت آن سر رسيده بود او نيز سر خود را در بمباران از دست داده بود و فقط براي
شناسايي ساعت و انگشتر در دستش بود او به ؟؟؟ كمك كرده بود كه وي را به بيمارستان
برساند هنگام شهادت ايشان يك دختر 3 و يك پسر 3 ماهه داشتند و در آن روز به مادر
خود بسيار سر ميزدند و در همان شبي كه شهيد شدند خود حمام كرده وغسل كردند تازه از
اين زمان بود كه 2يا 3 روز بعداز جنگ نوشته بودند كه ايشان شهيد شدند و در آن زمان
آبادان را خالي كرده بودند و ايشان از خانوادهشان خواستند كه همسر ايشان را از شهر
ببرند.
1393/2/14 10:25
(0) نظر


كدشناسايى :1002959 كدبايگانى :107 60 نام :مسعود نام خانوادگى :آزادى‌اردكانى نام

پدر :حسين تاريخ‌تولد :20/04/1331 ش.ش :212 محل‌صدورشناسنامه :جهرم تاريخ شهادت
:14/05/60 نوع حادثه :حوادث‌مربوطبه‌جنگ‌تحميلى شرح حادثه :حوادث ناشى ازدرگيرى
مستقيم بادشمن-توسطدشمن‌درجبهه استان :بنيادشهيداستان‌فارس شهر
:اداره‌بنيادشهيدشيراز وصيت‌نامه :  1002959 مسعود آزادى‌اردكانى باميدروزى كه
شهيدشوم وبرشهيدان انقلاب بتازم . اى پدرومادركه سالهاى سال محبت برمن كرديددوست
دارم كه بعدازمردن هيچ گونه ناراحتى بخودندهيدواين يك نعمت الهى است كه برتمام
انسانهامحول شده والسلام چندشعربعدازوصيت : بياتواى جان جانان باكس وناكس قطع
نظركردم بريدم ازبرادربعدازآن ترك پدركردم كشيدم مصيبت درجوانى شدم سنگ
صبوردرزندگانى اى فلك مشكن بدست خودچنين بال وپرم را گرفتارم مى كنى خونين نگردان
پيكرم را فرصتى ده تاببينم باردگرنهارا سردرغوشش نهم گويم كلام خرم را 
1393/2/14 10:23
(0) نظر


بسم الله الرحمن الرحيم

همرزم شهيد:من با شهيد آدوسي از طريق رفت وآمدي كه با
برادرش كه ساكن فدشكويه بودند داشت،آشنا شدم.من در سال 1365به جبهه حق عليه باطل
اعزام شدم ومدتي را در شلمچه وجزيره مجنون وخط آبادان گذراندم.در هنگام عمليات
والفجر10از منطقه جنوب به غرب كشور اعزام شديم وراهي مريوان وكوه خرمال عراق شديم
وعمليات در منطقه حلبچه شروع شد در يكي از روزهاي آغاز عمليات در هنگام جنگيدن چشمم
به شهيد علي اكبر آدوسي افتاد واز اين كه آشنايي در آن منطقه پيدا كرده بسيار....
ادامه مطلب....
1393/2/14 10:20
(0) نظر


ياران شتاب كنيد...گويند قافله اي در راه است كه گنهكاران را در آن راهي نيست، آري گنهكاران را راهي نيست ،اما پشيمانان را مي پذيرند.

شهيد سيد مرتضي آويني

خاطره: وقتي كه كنار ما بود ، انگار آرامتر بوديم. امدادگر بود آرام و مهربان .هر كسي زخمي مي شد داد ميزد: «امدادگر... امدادگر«... و او خودش و ميرسوند بالاي سرش و زخم هاش رو مي بست . توي يكي از عمليات ها ، خود امدادگر گلوله خورد. ديگه نميتونست بگه امدادگر ... زير لب آهسته ناله ميكرد : يا زهرا... يا زهرا...

1392/11/8 8:37
(0) نظر


ياري دين تو و حسين زمان خميني بت شكن بوده است.

شهيد صابر اماني

خاطره: تك تير انداز خودي را صدا زدم،گفتم: اوناهاش،اونجاست،بزنش....اسلحه اش را برداشت،نشانه گرفت،نفسش را حبس كرد و لي ناگهان اسلحه اش را پايين آورد!!!!!لحظه اي بعد دوباره نشانه گرفت و شليك كرد.گفتم: چرا بار اول نزدي؟؟به آرامي گفت«داشت آب مي خورد»

1392/11/8 8:35
(0) نظر


هيچگاه حرفهايي را كه مي شنويد بدون تحقيق قبول نكنيد، تا شايعه در مقصودش كه از بين بردن اسلام و لوث كردن سران انقلاب است ناكام بماند.

شهيد عباس اكبري

خاطره: در منطقه ي دربندي خان مجروح شدم. سه ماه و نيم نمي توانستم راه بروم. شبي خيلي گريه كردم، ديگر خسته شده بودم. امام زمان (عج) را به مادرش قسم دادم. دلم براي جبهه پر مي زد. صبح زود همين كه از خواب برخاستم، سراغ عصا رفتم و شروع كردم با اعتماد راه رفتن. پاهايم سالم بود و من از شوق تا دو روز اشك مي ريختم و گريه مي كردم.(شهيد محمد كماليان)

1392/11/8 8:30
(0) نظر
X