ياران شتاب كنيد...گويند
قافله اي در راه است كه گنهكاران را در آن راهي نيست، آري گنهكاران را راهي نيست ،اما
پشيمانان را مي پذيرند.
شهيد سيد مرتضي آويني
خاطره: وقتي كه كنار ما بود ، انگار آرامتر بوديم.
امدادگر بود آرام و مهربان .هر كسي زخمي مي شد داد ميزد: «امدادگر... امدادگر«... و
او خودش و ميرسوند بالاي سرش و زخم هاش رو مي بست . توي يكي از عمليات ها ، خود امدادگر
گلوله خورد. ديگه نميتونست بگه امدادگر ... زير لب آهسته ناله ميكرد : يا زهرا... يا
زهرا...
ياري دين تو و حسين زمان
خميني بت شكن بوده است.
شهيد صابر اماني
خاطره: تك تير انداز خودي را صدا زدم،گفتم: اوناهاش،اونجاست،بزنش....اسلحه اش را برداشت،نشانه
گرفت،نفسش را حبس كرد و لي ناگهان اسلحه اش را پايين آورد!!!!!لحظه اي بعد دوباره
نشانه گرفت و شليك كرد.گفتم: چرا بار اول نزدي؟؟به آرامي گفت«داشت آب مي خورد»
هيچگاه حرفهايي را كه
مي شنويد بدون تحقيق قبول نكنيد، تا شايعه در مقصودش كه از بين بردن اسلام و لوث كردن
سران انقلاب است ناكام بماند.
شهيد عباس اكبري
خاطره: در منطقه ي دربندي خان مجروح شدم. سه
ماه و نيم نمي توانستم راه بروم. شبي خيلي گريه كردم، ديگر خسته شده بودم. امام زمان
(عج) را به مادرش قسم دادم. دلم براي جبهه پر مي زد. صبح زود همين كه از خواب برخاستم،
سراغ عصا رفتم و شروع كردم با اعتماد راه رفتن. پاهايم سالم بود و من از شوق تا دو
روز اشك مي ريختم و گريه مي كردم.(شهيد محمد كماليان)