دنيا جاودانى نخواهد ماند، پس چه بهتر كه در راه اسلام از دنيا برويم. شهيد فريدون مقدوري


خاطره: تا اومدم دست به كار بشم سفره رو انداخته بود. يه پارچ آب ، دوتا ليوان و دو تا پيش دستي گذاشته بود سر سفره . نشسته بود تا با هم غذارو شروع كنيم .وقتي غذا تموم شد گفت: الهي صد مرتبه شكر، دستت درد نكنه خانوم . تا تو سفره رو جمع ميكني منم ظرفها رو ميشورم .گفتم: خجالتم نده ، شما خسته اي ، تازه از منطقه اومدي . تا استراحت كني ظرفها هم تموم شده .نگاهي بهم انداخت و گفت: خدا كسي و خجالت بده كه ميخواد خانومشو خجالت بده .منم سرمو انداختم پايين و مشغول كار شدم .
شهيد حسن شوكت پور