بسم الله الرحمن الرحيم همرزم شهيد:من با شهيد آدوسي از طريق رفت وآمدي كه با
برادرش كه ساكن فدشكويه بودند داشت،آشنا شدم.من در سال 1365به جبهه حق عليه باطل
اعزام شدم ومدتي را در شلمچه وجزيره مجنون وخط آبادان گذراندم.در هنگام عمليات
والفجر10از منطقه جنوب به غرب كشور اعزام شديم وراهي مريوان وكوه خرمال عراق شديم
وعمليات در منطقه حلبچه شروع شد در يكي از روزهاي آغاز عمليات در هنگام جنگيدن چشمم
به شهيد علي اكبر آدوسي افتاد واز اين كه آشنايي در آن منطقه پيدا كرده بسيار....
ادامه مطلب....
بسم الله الرحمن الرحیم
همرزم شهید:من با شهید آدوسی از طریق رفت وآمدی که با
برادرش که ساکن فدشکویه بودند داشت،آشنا شدم.من در سال 1365به جبهه حق علیه باطل
اعزام شدم ومدتی را در شلمچه وجزیره مجنون وخط آبادان گذراندم.در هنگام عملیات
والفجر10از منطقه جنوب به غرب کشور اعزام شدیم وراهی مریوان وکوه خرمال عراق شدیم
وعملیات در منطقه حلبچه شروع شد در یکی از روزهای آغاز عملیات در هنگام جنگیدن چشمم
به شهید علی اکبر آدوسی افتاد واز این که آشنایی در آن منطقه پیدا کرده بسیار
خوشحال بودم.او در همان منطقه در دسته پدافند هوایی بود که هدف بمباران هوایی قرار
گرفتیم وترکش خمپاره به گردن ایشان اصابت ومن که متوجه زخمی شدن ایشان شدم او را به
روی کتف خود گرفته وچند کیلومتر به سمت آمبولانس بردم وبعد هم به همراه او سوار
برآمبولانس به سوی بیمارستان الله اکبر سنندج حرکت کردم وایشان در راه بال و پر
گشودند وبه سوی معبود خویش پرواز کردند. دوست شهید(علی اکبر نصیری):اواخر بهمن ماه
سال 66بود،بنده جهت تسویه حساب مدت حضور در جبهه به شهر اهواز مراجعه نمودم.حوالی
ساعت 3بعدازظهر که در پادگان والفجر اهواز شهید آدوسی را ملاقات کردم.به محض دیدن
آن شهید عزیز به طرف وی رفتم تا براساس عرف با وی روبوسی کنم،ابتدا شهید آدوسی
ممانعت کرد وگفت که:سرما خورده ام.اما به اصرار من تسلیم شد وروبوسی من را
پذیرفت.یک ساعتی در کنار آن شهید بزرگوار بودم که دوستانش او را صدا کردند،هنوز حرف
های بسیاری با هم داشتیم ولی او باید می رفت.یکدیگر را در آغوش گرفتیم وشهید آدوسی
جمله ای گفت که هرگز آن را فراموش نمی کنم)) این خداحافظی از آن خداحافظی هاست شاید
این آخرین وداع باشد))من به روستای خودمان رفتم وهنوز یک ماهی نگذشته بود که خبر
شهادت علی اکبر آدوسی را به من دادند. دوست وهم کلاسی شهید(عوض حاتمی):در زمستان
سال 1366 آخرین دیداررا با شهید آدوسی داشتم،ایشان زمانی که می خواستند به جبهه
بروم به دیدار من که در آن زمان حسابدار امور مالی سپاه ناحیه شیراز بودم آمدند،آن
روز شهید با بسته ای شکلات وبا صورتی شادوخندان به منزل خواهر من آمدند ووقتی که
علت خوشحالی او را جویا شدیم گفت:من دارم به جبهه می روم وآمده ام از شما حلالیت
طلب کنم.این آخرین باری بود که شهید آدوسی به جبهه رفت وچون خود از شهادتش خبر داشت
از همه کسانی که می شناخت طلب حلالیت کرده بود.